گفتگو با خانم گلی- بیژن خوزستان و امیر جواهری لنگرودی در باب خیزش انقلابی زن_زندگی_آزادی

https://youtu.be/s0iJukjsxR4?feature=shared

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

در سالروز آش افروزی لوکال مقدونی ها در شهر گوتنبرگ و جان باختن 63 دختر و پسر

درسالگرد حادثه شوم آتش سوزی لوکال مقدونی ها گرامی داشت یاد 63 جان سوخته غمی که با بزک خنده، پنهان اش هم نمی توان کرد. دلم گرفته است وازصبح به اینسو، مرتب قفسه سینه ام را می فشارد . هنوزهیچ چیزروشنی دربرابردیده گانم نیست . هنوزهیچ چهره واسمی دربرابرم رخ نگشوده است . مرتب ذهنم را مرورمی کنم ویاد این وآن می افتم. یاد آن روزی می افتم که می بایست راهی سفرمی شدم ودلم هم نمی آمد تا بدون خداحافظی، سربه سرنگذاشتنش نازکی تن او، بیرون بزنم. الان حالیم است که دارم کم کم ازچه تکه ای حرف می زنم ودراساس همین احساس همراهی با خویشتن است که دلم را اینگونه تنگ می فشارد. درجایی خواندم: "دررنج ها ی گذشته نظرکردن ، آسان تراست تا دررنج های آینده "، می دانم گوینده این سخن با من نیست. چرا که رنج های گذشته را رها کردن به عینه،غوطه خوردن درغم ،رنج واندوه ،درد آینده هم بحساب می آید تا ترا سخت درخود بفشارد ومسخ ات کند. من درجایی نوشته ام : " هیچگاه روزها ی آدمیان یکدست نیست ونمی تواند باشد!" بنابراین هیچگاه رنج های جان آدمی ، چه آنچه درگذشته وقوع پیدا کرده یا اینکه امروزوفردا، حادث گردد تا ابد رهایت نخواهد کرد. بی شک داغی این چنین به یکباره وآنهم ازجنم این گونه جنایت هولناکی که جان 63 تن را درآتش دیوانه سری خودآفریدند ، تاریخ زندگی آدمی را نشان دارمی سازد تا نازک آرای تن وذهن آدمی با درون اش پیوند یابدوصفحات تاریخ آدمی نیزبا مجموعه بُود اوتعریف گردد. این همه دررنج های گذشته ودرتعب آینده جان آدمی سایه می افکند تاجان گیرد.امروز با گذشتن بیش ازیک دهه ازآن جنایت هولناک شب 29 اکتبر سال 1998من تازه درزمان آغازین این حادثه جانکاهم می توانم بپرسم : بازاین چه ابربود که ما را فرا گرفت تنها نه من ،گرفتگی عالم است این . . . آه ازغمت که زخمه بی راه می زنی ای چنگی زمانه،چه زیروبم است این مصادیق این ابیات، نیات درونم را درواگویای آن شب ظلمت، با جان سختی ودیوانه سری ونوعی شعوت انتقام ازهمسالان خود، برتن مظلومانه آن همه جان های عاشق، فروریخت وبه تاریکی ای کشانده شد تا کاسه منتظرنگاهم را بردو طاق پنجره گشوده آشپزخانه مان، وا بنگرم وهمچون همیشه اسفالت خیابان " برلیانت گاتان" را نظاره کنم تا اوبا کیف ورزشی اش ازراه برسد. جانی که تا به امروزدرراه است ومن هنوزمنتظرازراه رسیدن اویم. باری ؛ یاد دلنشینت ای امید جان هرکجا روم روانه با من است آنکه بیایی یا که نیایی! امیرجواهری چهارشنبه 27 اکتبر 2010

هیچ نظری موجود نیست: