گفتگو با خانم گلی- بیژن خوزستان و امیر جواهری لنگرودی در باب خیزش انقلابی زن_زندگی_آزادی

https://youtu.be/s0iJukjsxR4?feature=shared

۱۳۹۴ بهمن ۱۷, شنبه

وبلاگ اندیشه - گوتنبرگ / در گرامی داشت یاد رفیق تراب حق شناس کمونیست فراموش نشدنی جنبش انقلابی ایران




تراب حق شناس، بدرود 






متن زیر در روز جمعه  پنجم فوریه ۲۰۱۶ در مراسم بزرگداشت تراب حق‌شناس، پس از به خاک‌سپاری او در گورستان پرلاشز، خوانده شد.

در سوگ یک نسل

بهروز معظمی

به‌عنوان یکی از دوستان  قدیمی  تراب، می‌‏خواهم پیش از هر چیز از رفقا فرامرز، حبیب، ابراهیم، بهروز، کریم و دیگر دوستان  برای نگهداری صمیمانه از تراب و پرستاری از او در چند سال اخیر تشکر کنم. شما در عمل اخلاق و رفاقت کمونیستی را نشان دادید. دست مریزاد. ما، و منظورم از این ما بسیاری از کسانی‌اند که امروز اینجا هستند و بسیاری دیگر که داستان این صمیمیت و رفاقت را شنیده‌اند،  به این کار شما افتخار می‌‏کنیم. تراب، به تو هم که شایسته چنین احترام و رفاقتی هستی افتخار می‌‏کنیم. تو ازاین رفقا روحیه می‌‏گرفتی و آن ها از تو. شما به همه ما در این تبعید لعنتی درس بزرگی دادید. متشکریم.

در سوگ تراب سخن گفتن کار ساده‌ای نیست. او بخشی جدایی ناپذیر از زندگی سیاسی نسل عصیان‏گر ما بود و هست. او با ما بود و خواهد ماند. سوگ تراب سوگ نسلی عصیان‏گر و آرمان‏خواه است که به‌رغم همه کمبودها با دل و جان و با دست خالی به جنگ نظام ستمشاهی رفت، از خطر کردن و تجربه کردن نهراسید، از مقاومت و ایستادگی در مقابل نظام اسلامی کوتاه نیامد، تبعید را عرصه‌ای از تلاش کرد و امروز خسته و مجروح از عرصه خارج می‌شود. تراب یکی از پیش کسوتان نسل ما بود و در کامیابی ها و شکست های ما سهیم.  با رفتن تراب پاره‌ای از تن ما می‌‏رود. نسل ما  در راه پایانی است.

تراب را اولین بار در سال ۱۹۷۲ در بغداد دیدم. اما، قبل از ملاقات وآشنایی نزدیک با او از طریق رفیقی  که  رابط ما با  سازمان مجاهدین خلق بود بارها و بارها در باره جدیت، صمیمیت و پشتکار او که آن روزها «محمد علی» نام داشت شنیده بودم. آن رفیق ما «محمد علی» را سخت دوست می‌‏داشت و او را با انقلابیون ویتنامی مقایسه می‌‏کرد. همین کافی بود که من  جوان پر شور، ندیده و نشناخته شیفته محمد علی شوم. هنوز بعد از گذشت بیش از ۴۴ سال از  دیدار اول، چهره تراب در آن ملاقات در ذهنم برجسته است. جوانی خندان، مصمم، بی آلایش و پر تحرک. تراب هنوز برایم  محمد علی است و محمد علی هم خواهد ماند. این نام  هنوز برایم یاد آور دوران شیرین جوانی و آرزوهای آن است. من حتی سالها بعد در تبعید او را محمد علی خطاب می‌‏کردم و او نیز من را «محمود» می نامید.  در آخرین دیدارمان، در تابستان ۲۰۱۴، و در آخرین ایمیل‏ها چندی پیش، من هنوز محمود بودم و او محمد علی.  نسل ما نمی‏تواند بدون خاطرات و آرزوهایش زندگی کند.

در بغداد آن سال ها، تراب را هر از گاهی میدیدم. یا در ارتباط با رادیو «صدای انقلابیون ایران» (اولین رادیوی مستقل نسل ما که جبهه ملی ایران ـ بخش خاورمیانه و مجاهدین  خلق مشترک به‌راه انداختند) و یا بعدها در رابطه با «رادیو میهن پرستان» و «رادیو سروش» یا اتفاقی در خیابان. هر بار از دیدنش لذت می بردم و از او می آموختم. مسلمان بودن او هیچگاه نه برای من مهم بود و نه برای دیگر رفقایمان. هیچگاه حتی فکر نکردم که اواز نظر فکری با من یا دوستان دیگرمان متفاوتست. دینداریش نقش مهمی در رفتار سیاسی او نداشت. تکیه کلام او در آن دوران لفظ «خداییش را می‌‏خواهی» بود. «خدا» برایش مساوی با حقیقت مطلق بود.  او به نوعی حقیقت مطلق اعتقاد داشت. بعد ها هم که دین را کنار گذاشت، به‌گمانم اعتقادش را  به نوعی دیگر از حقیقت مطلق حفظ کرد.

اما، بارزترین نکته‌ای  که در رفتار محمد علی محسوس بود، خلاصه شدن او در یک «ما»ی تشکیلاتی بود. این «ما» تعیین کننده همه چیز بود. من این را به‌پای «ویتنامی» بودن او می‌‏گذاشتم. برای پیش‏گیری از اشتباه باید بگویم که برای من هم قالب تشکیلاتی مهم بود و«ما» مهم تر از من. این مشخصه نسل  ما بود.  اما، تشکل «ما» کوچکتر از مجاهدین خلق بود و سنت سیاسی‌مان نیز به جبهه ملی بر می‌‏گشت. بنابراین، این «ما» همان خمیر مایه‌ای را نداشت که «ما»ی مجاهدین خلق داشت. آیا نسل «ما» می‌‏توانست به گونه‌ای دیگر عمل کند؟ به‌قول رفیق و استاد عزیزم فریدون ایل بیگی که خاکستر او هم در همین پرلاشز است، نمی‏دانم! «ما» محصول یک دوره بودیم. جنگیدن با دست خالی با نظام های قدر قدرتی تبعات روانی و رفتاری خود را داشت و دارد. «ما» البته در طول زمان تغییر شکل می‌‏دهد و می‌‏تواند اعتلاء یابد.  همین «ما» است که رفقای نازنینی را تا آخرین لحظه در کنار تراب نگه می‌‏دارد.

ارتباط من در سال های بعد با محمد علی  در بیروت و دمشق بیشتر و بیشتر شد. بیروت و دمشق در دهه هفتاد میلادی از جولانگاه های نسل ما بود. «جمهوری دمکراتیک صبرا و شاتیلا» - نامی که به طنز برای توصیف محله تحت کنترل فلسطینی ها در غرب بیروت  به‏کار برده می‌‏شد ـ برای ما گذرگاه اجباری تبعید نبود، آموزشگاه انقلاب بود. فضای سیاسی حاکم در منطقه با آن چه امروز حاکم است به‏کلی متفاوت بود. چپ نبودن مایه سرافکندگی بود. گاهی روزها یکی دو بار همدیگر را اتفاقی می‌‏دیدیم: در این یا آن دفتر فلسطینی، در چاپخانه و یا در دفتر این یا آن مجله و روزنامه در بیروت یا درخیابان و در قهوه خانه ها  که محل قرارها بود. جلسات کوتاهی نیز داشتیم برای تنظیم کردن بعضی از کارهای مشترک. من به‌یاد ندارم که در این دوره بحث نظری با تراب کرده باشم. اما تا بخواهید بحث سیاسی داشتیم.  ما هم رفیق بودیم و هم رقیب. او به ‏دنبال گسترش کار سازمان مجاهدین خلق و بعدها «بخش منشعب» بود و من به ‏دنبال کارهای جبهه ملی ـ بخش خاورمیانه، گروه ستاره و سازمان چریک‏های فدایی خلق. این رقابت اما، سالم بود و سازنده ودر برخی موارد مضحک. روزی  در اوج جنگ داخلی لبنان و هنگام رفتن از قراری به قرار دیگر به اتفاق همان رفیقی که محمد علی را به من معرفی کرده بود به او برخورد کردیم. تراب با هیجان از این که چگونه گلوله‌ای بر دیوار خانه شان نشسته بود صحبت می‌‏کرد. او حتی سرب گلوله را در دست داشت و آن را به‌عنوان یادگارش از جنگ داخلی به ما نشان داد.  رفیق همراه من  در جواب گفت: «این که چیزی نیست، به خانه ما موشک شلیک شده!» محمد علی بهتش زد. من چهره  بهت زده او را هیچوقت فراموش نکرده ام. سال‌ها بعد در پاریس با یاد آوری آن واقعه با هم می‌‏خندیدیم.  رفیق من  حقیقت را گفته بود: ما در مجموعه آپارتمانی زندگی می‌‏کردیم که خانه نایف حواتمه (رهبر جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین)، یکی از دفاتر سازمان الفتح و حزب کمونیست لبنان نیز در آن قرار داشت. آنها هدف حمله کنندگان بودند و نه ما. با تراب می شد شوخی کرد و لذت برد.

در روابط بسیار دوستانه و سازمانی که داشتیم  به یک‏دیگر در بسیاری از امور کمک می‌‏کردیم. قبل از انشعاب در سازمان مجاهدین خلق، محمد علی  برای موردی سازمانی احتیاج به مقداری پول داشت و از ما مبلغی ناچیز قرض کرد. این نوع از روابط بسیار عادی بود. اما، خیلی زود پس از آن، انشعاب به‌وقوع پیوست و با  انتقاد شدید ما از بخش منشعب روابط مان به سردی گرایید. آشکار بود که تراب مایل به دیدن هیچیک از ما نبود. حتی یکی دو بار که اتفاقی با او بر خورد کردم، به‌جز سلام علیک عادی و سرد خبری نبود. ما فکر می‌‏کردیم که شاید او در میان تصفیه شدگان است. از او بعید می‌‏دانستیم که روابط نزدیک گذشته را فراموش کرده باشد و از بحث ها کدورت به دل گرفته باشد. مدتی از تصفیه ها در مجاهدین خلق و انتشار جزوه‏های «گروه اتحاد کمونیستی» در انتقاد از روش و عملکرد «بخش مارکسیست لنینیستی مجاهدین خلق» و پاسخ آنها گذشته بود که محمد علی از طریق یکی از دفاتر فلسطینی برای من پیغام ملاقات داد، چون ما از محل دقیق سکونت یک‏دیگر مطلع نبودیم. با خوشحالی ولی با تعجب به دیدار او رفتم. من را در آغوش گرفت و گفت که با بخش منشعب رفته  و از دیدار ما پرهیز می‌‏کرده است، چون که منشعبین قصد داشتند پول قرضی را به ما پس ندهند. او پس از تغییرات درونی در رهبری منشعبین توانسته بود آنها را قانع به پرداخت بدهی سازمانی کند. من هم او را بوسیدم و گفتم که ما نگران تو بودیم و نه پول. عجیب آن که نه در آن روز و نه در روزهای بعد زیاد در باره اختلافات نظری صحبت نکردیم. به‌رغم آن که ما تنها گروهی بودیم که از موضع چپ به انتقاد از تغییر ایدیولوژی در سازمان مجاهدین خلق پرداخته بودیم، شخصیت  سیاسی او برای من، و برای دوستان ما، فرای  ایدئولوژی  او بود.

تراب مبارز سخت کوشی بود که با جان و دل در مبارزه شرکت می‌‏کرد. دلسوخته مردم و جنبش سیاسی بود. آدم عجیبی بود. شخصیت او بسیار اعتماد بر انگیز بود. بعد از هجوم رژیم جمهوری اسلامی به سازمان پیکار، ما تصور می‌‏کردیم که تراب یا دستگیر شده و یا در معرض دستگیری قرار دارد. اما با آن که او چند تنی از ما را که بعد از انقلاب با عنوان «سازمان وحدت کمونیستی» فعالیت می کردیم به اسم و رسم می‌‏شناخت،  تصمیم  گرفتیم به ‏زندگی علنی خود ادامه دهیم. برای ما تراب تسلیم‏ناپذیر بود.

نسل ما، یا دقیق تر آن عده‌ای که با جان و دل و آرمانگرایی در راه جنبش مردمی قدم برداشتند، از آن چه  انجام می‌‏دادند لذت می‌‏بردند و به خودشان اطمینان و به آینده امید داشتند. این فقط ناشی از جوانی نبود. ناشی از حس شرکت داشتن در تاریخ و  شکل دادن به آن بود. این احساس زیبای سازندگی، خلاقیت و موثر بودن بود. حسی که متاسفانه امروز فاقد آن هستیم. در سال‌های بعد تقریبا هر بار که محمد علی را در پاریس می‌‏دیدم،  در باره  آن گذشته حرف می‌‏زدیم. آرمانگرایی را پاس می‌‏داشتیم و به دوستی هایمان ارج می‌‏گذاشتیم. من می‌‏گفتم که شعار نسل ما «یا مرگ یا پیروزی» بود ولی نخوانده بودیم که آدمی می‌‏تواند هم زنده بماند و هم شکست بخورد. و او می‌‏خندید.  امروز که یکی از صدیق ترین پیش کسوتان نسلمان را از دست داده ایم، این شکست را بیش از گذشته حس می‌‏کنم. تراب عزیز، ای‌کاش می توانستم با امید بیشتری در باره آینده حرف بزنم، ای‌کاش من هم اراده پولادین تو را داشتم. اما، اندوه از دست دادن تو به خیال من اجازه پرواز نمی‏دهد. صمیمانه دوستت دارم و برایت احترام قایلم. بدرود محمد علی عزیز


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیام خانواده رفیق تراب حق‌شناس

دوستان عزيز
قلب مھربان تراب که ھرگز مرزھای اجبار نتوانست او را از دوست داشتن و عشق ورزيدن به انسان ھا و آرمان ھای انسانی باز دارد، و آن دل خونين که اجازه نداد دشواری ھای زمانه، جام خندان لبان را از او بگيرد، سرانجام از تپش باز ماند.
اما مگر می شود مرگ ھنرمند را باور کرد؟ آن ھم ھنرمند چيره و توانايی که تابلو زيبايی از عشق، وفا و ايثار را به صحنه ماندگار تاريخ تقديم کرده است.
صدای رسا و برانگيزاننده‌اش که فرسنگ‌ھا فاصله را در می نورديد، تشويق‌ھای ھميشگی‌اش برای ھر چه بيشتر آموختن، طبع شوخ ابتدای کلامش با عبارت "سلام، گل گلاب" و اميد بخشيدنش در پايان ھر سخن با عبارت "شاد زی"، در گوش ما برای ھميشه طنين انداز است.
اينک ما به عنوان کمترين ادای دين نسبت به تمامی دوستان تراب که بخصوص در طی بيماری و در غياب ناگزير خانواده، کنار او نه ھمکاری که حقيقتا جانفشانی کرده‌اند با کمال فروتنی سر تعظيم فرود می‌آوريم و از تک تک دوستان به خاطر ھمه زحمات خالصانه و شبانه روزی آنھا صميمانه سپاسگزاريم. ھر چند به خوبی می‌دانيم که تراب ھمواره فراتر از خانواده، به ھمه انسان‌ھا در ھمه جھان تعلق داشت.
و تراب زيبنده‌ترين نامی بود که پدر و مادر بر وی نھادند، "خاکی، به راستی خاکی".
و تو، تراب عزيز
"مجالی نيست تا برای گيسوانت جشنی به پا کنم
که گيسوانت را يک به يک
شعری بايد و ستايشی.
ای عشق بی قرار من
ای ارتعاش زمان در پود نور
ھيچ کس نمی‌تواند رودخانه دست‌ھايت را
و چشم‌ھايت را بر من ببندد
ما
من و تو
اگر چه خواھيم مرد
اما شکوه عشق ما آن سوی تيرگی
در ژرفنای جاودانگی
ادامه خواھدمان داد."
با احترام
خانواده تراب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در بزرگداشت تراب حق‌شناس

طرفداران چپ مستقل

رفیق تراب حق‌شناس در پنجم بهمن ماه 1394، پس از یک بیماری جانکاه که پنج سال به درازا کشید، درگذشت. از طنز روزگار، مردی که بی‌تردید یکی از فعال‌ترین و پرجنب‌وجوش‌ترین مبارزان پنجاه سال اخیر ایران بود در وضعی درگذشت که بیماری عضلانی عصبی چند سال توان تحرک از او گرفته بود.
تراب حق‌شناس از نوجوانی یار و همراه پایه‌گذاران سازمان مجاهدین خلق بود و هنگامی که مسئله‌ی تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان پیش آمد از فعال‌ترین اعضای آن و ازجمله رابط سازمان با سازمان‌های بین‌المللی بود. اما برخلاف انتظاری که ــ به علت پیشینه و عمق اعتقاداتش ــ از او می‌رفت، و در میان تحیر همه‌ی کسانی که با او سروکار داشتند، با تغییر ایدئولوژی بدون کوچک‌ترین ایرادی به نحوه‌ی انجام آن کنار آمد و همراه شد. البته باید این نکته‌ی بسیار مهم را نیز یادآور شد که در آن زمان به جز «گروه اتحاد کمونیستی» تقریباً همه‌ی گروه‌ها و سازمان‌های چپ از این تغییر ایدئولوژی، بدون کوچک‌ترین ایرادی به نحوه‌ی انجام آن، استقبال کردند؛ و بدین‌ترتیب با تأیید خود همه‌ در این تحول عجیب و غیرمتعارف درگیر و سهیم شدند.
همان‌قدر که تغییر ایدئولوژی سریع تراب حق‌شناس و شماری دیگر از اعضای سازمان مجاهدین خلق و اِعمال کنترل‌شان بر سازمانی که با جان و مال مسلمانان تشکیل شده بود ــ به جای تشکیل سازمانِ خود یا پیوستن به یکی از تشکل‌های موجود ــ درخور مطالعه‌یی جدی و همه‌جانبه‌ از منظر اجتماعی، سیاسی، و روان‌شناختی است ــ امری که تاکنون انجام نشده ــ این نکته که چگونه گروه‌ها و سازمان‌های چپ در تجلیل از این حرکت بدون هیچ نقدی علنی به نحوه‌ی انجام آن از یکدیگر پیشی می‌جستند نیز درخور مطالعه و بررسی است.
سال‌ها بعد، تراب حق‌شناس با اذعان به این‌که مارکسیست‌شده‌ها بایستی سازمان جداگانه‌ی خود را تشکیل می‌دادند، درواقع از این اقدام خود و همراهانش انتقاد کرد؛ ولی خیلی دیر بود. شاید اگر به‌موقع چنین شده بود جنایت‌های دیگری رخ نمی‌داد و سرآغازی نمی‌شد بر نفاق و شقاق عمیق میان مبارزان مارکسیست و مسلمان که به هر دلیل تا امروز ادامه دارد.
در بررسیِ آنچه پیش آمد، انگشت‌نهادن تنها بر عملکردِ نادرست مجاهدین مارکسیست‌شده تقلیل‌گرایانه است. همه‌ی سازمان‌های مبارز دیگر که نه تنها با این کردار برخورد نقادانه نکردند بلکه آن‌ را توجیه می‌کردند مقصرند. چپ در این عرصه ــ مثل بسیاری از عرصه‌های دیگر ــ از خود نقدی جدی نکرده است، حتی نقدی صوری. آن‌ها که امروز به‌درستی به تراب حق‌شناس ایراد می‌گیرند که انتقادش از گذشته کامل نبوده چرا این ایراد را به دیگر گروه‌ها نمی‌گیرند و در برابر این رفتار آن‌ها سکوت می‌کنند. به نظر می‌رسد هنوز قادر نیستیم فراسوی تعلقات سازمانی به خود برخورد کنیم و این بدان معناست که در هنوز بر همان پاشنه می‌چرخد. آن‌ها که در تجلیل بلاشرط از تراب حق‌شناس‌ تعجیل می‌کنند همان گذشته را تکرار می‌کنند.
اما تراب حق‌شناس با رویه‌یی که در سال‌های آخر داشت نشان داد به این نکات آگاه است و قدر منتقدان اولیه را به‌خوبی می‌داند، و این شعور و شناخت والای او را نشان می‌دهد.
تراب حق‌شناس، به‌رغم ناتوانی جسمانی، در مبارزه یک لحظه پا پس ننهاد. شناخت عمیق او از فارسی و عربی و تسلط‌اش بر زبان‌های انگلیسی و فرانسوی، همراه با همت یکتا و منحصربه‌فردش، از او فردی کم‌نظیر ساخته بود. گرچه نقد او از گذشته تمام‌وکمال نبود ولی شخصیت او، صمیمیت، مبارزات، و همه‌جانبه‌نگری‌اش تمام‌وکمال بود. یاد و نام او بدون تردید انگیزه‌ی مبارزه را زنده نگاه خواهد داشت.
طرفداران چپ مستقل

اداء دینی به رفیقم: (مرتضی) تراب حق شناس


توجه، باز شدن در یك پنجره جدید.
 http://peykarandeesh.org/torabhaghshenas/965-2016-02-09-21-05-59.html

از نوجوانی، بقول تراب رهرو و نه همراهشان بودم. از زمان مسلمانی اشان- تا تغیر ایدئولوژی- تا انشعاب بخش م.ل. تا نام گذاری و شکل گیری سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر. و طی همۀ این دوران آرزوی دیدارشان بر دل. آنان رهبران ما – لنین ما بودند. و اگر اینجا و آنجا این آرزو را با رفقا مطرح می کردم به مزاح دو پهلویی می گفتند "شاید دیدی وخبر نداری".

سازمان رشد کرد فرا کشوری ، منطقه ایی وجهانی شد واین خواسته هنوزته دل ماند – که ماند. اما مبارزه بی وقفه ادامه داشت- تا زمزمه و مدارک و شواهد بحران سازمان – در چهار سوی اش و در مقیاسی جهانی بروز کرد – و چندی بعد خبر زجر آور گرفتار شدن بخش عمده ایی از مرکزیت وکادرهای اصلی سازمان بدست رژیم. 
خواستیم برای مقابله، کارزاری دفاعی در مقیاسی جهانی از رفقایمان سامان دهیم. یکی از تصمیمات خرید یک صفحه ی کامل New York Times  بود. تا با افشای جنایات رژیم وبا معرفی وچاپ عکس رفقایمان بتوانیم "شاید از این ستون به آن ستون فرجی حاصل کنیم". از یک طرف مشغول چک و چانه زدن با مجلۀ "معتبر" بورژوازی و از طرف دیگر تهیۀ نوشتاری در خور ارائه سازمان. در یک طرفة العین (کمتر از یک هفته) ۲۰،۰۰۰ دلار جمع شد. مشغول کار بودیم که خبر دردآور شکسته شدن حسین روحانی رسید. این برنامه هم به هم ریخت. وموج دستگیریها و اعدامها- وموج پناه گرفتن درفراسوی مرزهای کشور. پول حی و حاضر را به اینکار گرفتیم و از چهار گوشۀ کشورکانال خروج. از ترکیه، پاکستان، جنوب و حتی از مسکو، مرکز سوسیال امپریالیسم روسیه. کم وبیش خبر دار می شدم- کی کجای کار است. محسن، احمد، کمال، اصغر، س پ، و صدها با نام و بی نام دیگر- و صدها با بام و بی بام دیگر...اما از تراب خبری نبود – نه در لیست دستگیر شدگان و نه در لیست مهاجرین. هنوز زنده در ایران است؟ که شرایط را جمع و جور کند؟!
و همهنگام آشفتگی بیشتر. تمام نظم تشکیلات و ساختارذهنی به هم ریخته شده بود. دیگر همه جور تماس "تشکیلاتی" افقی، عمودی، مورب و...رایج بود و.."کارگشا"! همه جورخبر و شایعه می رسید و تشخیص سره از ناسره مشکل...
حس کردیم که به این آشفتگی باید پایان داد به این همه دوباره کاری و هدر رفتن شور و شوق و پتانسیل...کم وبیش همه این "نیاز" را حس می کردند. کنفرانسی در اروپا تشکیل شد. فکر می کردیم که خوب شاید نهایت این است که باید "رسمأ" انشعاب کنیم. خوب مرگ یکبار شیون یک بار...و...در انشعاب هم "بدعت" گذار. سعی کنیم "آبرومندانه" ودر خور شأن امان ....راه حلی باشیم برای این "آشفتگی". اما ای دل غافل که جمع شدن امان نه لزومأ مرهم که شاید هم نمکی بود بر توهم! آن زمان ابعاد این بحران اساسأ از توان تصورمان هم خارج بود. فکر میکردیم این بحران- بحران سازمان ماست و می شود راست و روستش کرد. جهانی بودن آنرا انگار تازه می خواستیم عملأ فقط حس وحدس کنیم. اما درد لحظه مانع درک می شد.
 در روز دوم آشفته کنفرانس شایعه شد که احتمالأ پیغامی از تراب خواهد رسید که مثل خیلی از  لحظه های  آن دوران شور و انتظار ثمری نداد...ودر حالیکه گوشه ایی نشسته بودم و سر سنگین شده ام در را میان دو دست نگه داشته بودم ...تا شاید حجم اش را حدس وحس کنم. مسئول تشکیلات فرانسه به کنارم خزید و در گوشم زمزمه کرد: "کار مهمی پیش آمده است اگر می توانی اقامتت را تمدید کن تا با هم به فرانسه بریم." گفت و رفت. بعد هم توضیح زیادی نداد.
به روال آنروزها بلیط قطاردرجه سۀ ارزان قیمتی تهیه کردیم و عازم شدیم. در طول راه روی صندلی چوبین فنر دار ناراحتی، هی این پا و اون پا میکردم و فکر...آیا به دیدار تراب می روم؟ در چنین آشفته وضعی؟... در وضعیت انشعاب؟ از دو جناح وگرایش متفاوت؟ آخراین چه رسمی است؟ ای روزگار؟ و هنوز هنوزه وقتی صدای جیر جیر چوب خشکی را می شنوم، نا خودآگاه آن خاطره و سئوال در ذهن صحنه دار.
در آنجا تا سر خیابانی همراهیم کردند وآدرس دادند: پلاک فلان- طبقۀ چندم- آپارتمان شماره هرچی (به یاد ندارم) همین ورفتند. به در آپارتمان رسیدم. لای در باز بود. وارد شدم. وسط اتاق  سرتا سر پرده ایی کشیده شده بود. ازآن سوی پرده زن ومردی خود را ازتشکیلات ایران معرفی کردند و همهنگام دست تنومند و قدرتمند مرد از میان پرده بسوی من آمد دست محکمی دادیم(همچنین به رفیق زن) من هم گفتم بهرام - به یاد بهرام آرام. بدون اینکه صورت همدیگر را ببینیم روی زمین نشستیم وبی وقفه وتعارف صحبت شروع شد. تمرکز روی امکانات در دست و حی و حاضر تشکیلات بود - چه امکاناتی در دست؟ لجستیک تشکیلات خارج از کشور- بحث تشکیلاتی خالص. چه مرزهای جغرافیایی قابل عبور؟ تا چشم به هم زدیم، پایان وقت ولحظۀ خداحافظی. دم در در حا لیکه داشتم پاشنۀ کفشم را ور می کشیدم بر گشتم و به پرده نگاهی کردم. از میان سایه روشنها به نظرم آمد که رفیق مرد دارد بند پوتین اش را می بندد – ایستاد، راست قامت شد و موهای مجعد خاکستری رنگ بالای سرش از بالای پردۀ اتاق بلند تر، پیدا. طاقت نیاوردم و گفتم: "اگر اشتباه نکنم قاعدتأ شما باید تراب حق شناس باشید!"-"بله خودم هستم"- پاسخ داد. گفتم همیشه آرزو داشتم شما را ببینم، اما نه در چنین شرایطی و خارج شدم.
بعدأ در بیرون به مسئول فرانسه گفتم، باید شرایطشان خیلی ناجور باشد. از کجا می آرن می خورند؟ من حاضرم هرجور کمکی بکنم. نیشخندی زد و گفت از من و ما که "کمسیون گرایشی" هستیم نمی گیرند حالا بیان از توکه "جناحی" هستی بگیرند؟ والا ما هم توش موندیم. سه وعده نون و شیر می خورن اما از ما هیچی قبول نمی کنند. ونگرفتند که نگرفتند.
یکسالی گذشت - مسئول سابق را دیدم و ضمن گفتگو در بارۀ گذشته گفتم ما همه چیزمان در تشکیلات خلاصه شده بود - مثل یک کودک - کودکانه عاشق پدرانمان بودیم، بهشان آویزان بودیم، دوست داشتیم از سروکله اشان بالا برویم، با هاشان کله کشتی بگیریم و...اما در واقعیت زنده گی نه با هاشان کشتی بدنی گرفتیم و نه کشتی ذهنی – حرف را قطع کرد- تبسمی کرد و گفت امشب شام بیا خونۀ ما – آپارتمان جدیدی گرفته بود.
با کمال میل و رضایت رفتم- رفتیم - حدس میزدم بیاید- وبالاخره سر و کله اش پیدا شد. تنها بود.راست قامت، بلند وبالا، چهارشانه، استخواندار، خوشرو، خندان، خوش بر خورد و با هیبت... بالاخره بعد از این همه سال رو در رو بدون هیچ پرده ایی روبوسی کردیم و خوش آمد گفتیم. و تقریبأ بدون هیچ مقدمه ایی در حالیکه کت اش را در می آورد گفت شنیده ام دلت کشتی می خواهد - آمد ه ام ببینم اهلش هستی یا نه و دعوت به کشتی کرد – کمی با حیرت اما بی درنگ به میدان وسط اتاق رفتم- وبه زیر دوخم. ماشاءالله یلی بود، پر قدرت- با اینکه بیش از یک دهه از من مسن تر- چه بسا پر توانتر، فرز و چالاک – پنجه در پنجه – پا پشت پا - سینه به سینه – آغوش درآغوش- دست حلقه در کمر-  و در آن لحظه همچون فرزندی در آغوش پدری مهربان-  بدنی که چندین رژیم حاکم بر ایران  و منطقه بدنبالش بودند تا پاره پاره کنند- همچون جواهری کمیاب در دست من است - گویی انقلاب درآغوش است. من از کجا و او از کجا- از دو قطب- در هم آمیخته - چه دیدنی – چه زیبا- گویی انقلاب در آغوش من است. یکی از شیرین ترین لحظات زنده گیم!
 حواسم هست، که "جو گیر" نشوم - بماند...صحبت از کشتی بدنی است – نه ذهنی 
برای نرنجاندن همسایگان پائینی از تالاپ وتولوپ کشتی در کناری شانه به شانه نشستیم و گپ زدیم وگپ زدیم –اینکه چگونه همچون زائری به هم راه همسرش پوران بطوری "قانونی" ونه مثلا "غیرقانونی" جان سالم بدر برده است. و گپ زدیم وگپ زدیم.ازم پرسید حالا اسمت چیه؟ گفتم از خودت آموختم که نگم. و نگفتم وخندیدیم. 
 دیگر تماس مرتب و دیدار جزوه برنامه های سالانه شد. در ملاقات دیگری گفتم چند روزی اینجا بیشتر نیستم. برنامه ایی ترتیب دهیم تا بیشتر همدیگر را ببینیم. گفت برنامه ام پر است. تنها برنامۀ معقولی که حداکثر استفاده را از وقت ببریم این است که با من بیایی شنا. هر روز ورزش میکنم- شنا- اگر دوست داری بیا. گفتم کور از خدا چی می خواهد- حتمأ. قرار گذاشتیم. موقع خدافظی گفت پس مایو و حوله یادت نره. سرقرار رفتم و رخت کن.  زیر دوش و استخر و سرتا سر طول استخررا مرتب و بدون وقفه همچون قهرمان المپیک یک ضرب شنا میکرد و سئوال. متوجه شد که دیگر نمی کشم، برایم ایستاد. وگفت اگر مرتب ورزش کنی عادت میکنی، عادی میشه، برای سلامتی ات خوبه و تازه لاغر هم می شوم. گفتم ماشاالله خوب خوش بنیه ایی. گفت که از دوران جوانی و چریکی اش حفظ سلامت بدن جزو کارهای همیشگی اش بوده است...بحثمان به نوشتارو ادبیات رسید و به مشاعره دعوتم کرد و پس از چند دوردیگر یارای تقابل نداشتم – گفت پس من به جایت هم شنا می کنم و هم مشاعره و هر بار که طول استخر را درمی نوردید شعری جدید و با قافیه...می خواند و...اشعاری که تا کنون نشنیده بودم. می پرسیدم شاعرش کیست و توضیح می داد و تازه متوجه گنجینۀ ادبی ذهن او شدم. بی خود نبود، بعلاوه به اینکه چهار زبان را هم در سطح خیلی خوب ادبی صحبت می کرد و می خواند: فارسی، عربی، فرانسه و انگلیسی (جوانی اش در ایران معلم انگلیسی بود). به دلم نشست. بعد دوباره به رخت کن باز گشتیم – زیر دوش درکنار هم و حالی که مشغول شستشو با صابون بودیم گفتم: نه از آن موقع که داشتیم انشعاب می کردیم و نه از الان که شدیم رفیق گرمابه و گلستان. پاسخم را  با شعری زیبا در مورد حفظ دوستی و مهربانی داد – که بر دلم خیلی نشست.
در یکی از این دیدارهای کم وقت تلفن کرد و قرار شد چهارنفره در منزل شهیری برای شام دور هم جمع شویم. ازم سئوال کرد که شب آخری چیزی احتیاج است؟ گفتم دست پخت پوران را می خواستم. گفت باشه بعدأ. وشب دور هم جمع شدیم. پوران به همراهش ظرفی آورده بود. گفت این را برای تو آوردم. که دست پخت منرا هم خورده باشی. همه اش هم ارگانیکه. ولی زیاد نخور که چاق بشی...آه چه با مهربان و باصفا بودند این مبارزین مسلح ما – گویی مهر را مسلحانه پاس می داشتند- وه که چه زیباست پیکر سوراخ سوراخ یک رفیق- آخر شب با آخرین قطار، هرچهار نفرهمراه شدیم. تراب و پوران پیشنهاد مشاعره دادند وچه زیبا بودند آن لحظات و چه شیرین این خاطره ها – هر چند اکنون با اشک. همراهم گفت شما خیلی شاعر مسلک و لطیف هستید. کسی باور نمی کند شما زمانی مبارزینی مسلح بودید- تراب با لطافت غم داری گفت چرا؟ مگر چریک قلب ندارد؟ مگر چریک عاشق نمی شود؟
چند ماه بعد بیماری پوران عود کرد. وما تلفنأ جویای حال. و تراب چه عاشقانه  از او پرستاری. بعدأ که بیماری خودش عود کرد – چندین و چند بار در اوقاتی متفاوت در میان بیان احساس "کلافه" گیش از اینکه  بعد از پوران به بیماری مبتلا گشته راضی – و بیان میکرد که چه خوب که آنموقع توان این را داشت که پوران را بغل کند و از این گوشه به آن گوشه – حمام و دستشویی ببرد. 
چندی بعد از فوت پوران که تلفنی حالش را پرسیدم گفت که رفته است دکتر و خبر از بیماری لاعلاجش داد. یعنی دیگر آن دستان پر قدرت، شنا گر، کشتی گیر و مسلح از تحرک باز می ایستند؟ و وقتی بهت ام را تشخیص داد، سعی به روحیه دادنم کرد و با لهجۀ خودش گفت: "زنده گی ادامه دارد – مبارزه ادامه دارد". و اینکه سعی می کند با شنا پیش روی بیماری را ُکند کند. 
مرتب تر ازش احوال میگرفتم. روزی رسید که گفت "دستهایم فوت کردند". گفتم چطوری به امورات میرسی؟ گفت با پا. به هر دستگیره ایی نواری بسته و با کشش نوار بسته شده با پا درهای بسته را باز- وحالا شنا هم فقط با پا و بعدأ پیاده روی. جایی رسید که دیگر به زیرگردن هم باید "پل" میزدند. ودر تداومش تماسهای سه دقیقه ایی، چرا که توان اضمحلال میرفت و هیچ دلم نمی خواست خسته اش کنم. و تا هفتۀ آخرکه دیگرتماس تلفنی همیشه با صدای دستگاه تنفس همراه بود. هر موقع که پیشنهاد کمک کردم سپاس گذاشت وگفت که هیچ چیز کم ندارد و بچه ها دارند مثل دسته گل بهش میرسند. واقعأ دمشان گرم. من به سهم خود سپاسگذار وقدر دانشان هستم. چه محیط رفیقانه ایی، باروح، صمیمی و انسان گونه ایی سامان دادند- هر کس به اندازۀ توانش و هر کس به اندازۀ نیازش. واوتا آخرین لحظه مبارز- چه خصوصی و چه عمومی.
در جایی خواندم انسانی با کرامت است که حوزه خصوصی و حوزۀ عمومی اش هم خوان و منطبق باشد. او چنین بود. درمورد فعالیتهای اجتماعیش میدانیم، گفته اند، گفته است- نوشته اند، نوشته است اما در مورد فعالیتهای خصوصیاش کمتر. باید حق شناس بود.
پست الکترونیکی رفیقی چند ساعت بعد از فوتش خبرم کرد. با یاد اش روحم در اشکم سخت سنگر گرفت. عهد کرد و از دیده برون جست - عهدمان پایدار. بی اختیار بلند بلند گریستم. - زندگی ادامه دارد – مبارزه ادامه دارد. تا شقاوت هست مبارزه باید کرد.
ن.ن.

رفیق تراب حق شناس
 همسایه و همراه ابدی کمونارها


رفیق شفیق به خاک سپرده شد. جائی که واژگان همه رنجیده بودند. یادت گرامی که تمام هم و غمت این بود که دنیا پر از محبت شود و انسان زیباتر.
مراسم خاکسپاری رفیق تراب حق شناس روز جمعه  پنجم فوریه راس ساعت اعلام شده با حضور تعداد کثیری از یاران و رفیقان این رفیق فقید برگزار شد.

پس از یک راهپیمائی کوتاه از جلوی درب ورودی بسمت دیوار کمون در پر لاشز برای بزرگ داشت کارگران و مبارزان کمون پاریس، مجریان مراسم با قرائت متنی درباره رفیق تراب و مبارزان کمون پاریس و توضیح دلبستگی و احترام این رفیق به راه ویاد مبارزان کمون دسته گلی را به یاد مبارزان کمون از سوی رفیق فقید تراب به پای دیوار یادبود تقدیم کردند.

پس این از مراسم، متنی در بزرگداشت مبارزان کمون پاریس خوانده شد، سپس راه پیمایان بسوی مرکز اصلی برگزاری مراسم خاکسپاری روان شدند.  مراسم بعدازظهر در حدود ساعت ١٩ در سالن بزرگ مجموعه آژيكا در پاريس يازده در گورستان تاریخی پر لا شز پاریس با حضور تعداد كثيري از رفقا و دوستان همرزمان رفيق فقيد برگزار شد، در حاليكه سالن كاملا پر شده بود ديگر علاقه مندان در بيرون محل برگزاري مراسم را تعقيب ميكردند. آنجا در حالی که سالن کاملا پر شده بود و تعداد کثیری نیز در بیرون سالن شاهد آغاز مراسم بودند، فیلمی درباره زندگی رفیق تراب به زبان های گوناگون نمایش داده شد. بعد از خوانده شدن متن رفقاي انديشه و پيكار بخش بيست دقيقه اي از فيلم مستندي درباره رفيق تراب پخش شد كه در آن رفيق تراب به بخشي از تجارب و زندگي خود اشاره ميكرد، نسخه اصلي فيلم كه طولاني تر بوده بعدا قرار است به طريق ديگري در اختيار عموم قرار بگيرد. سپس متن پيام خانواده رفيق تراب از ايران قرائت شد كه در آن بدوري اجباري و رنج اين دوري اشاره شده بود و تشكر از رحمات رفقائي كه در اين چند سال گذشته به پرستاري از رفيق پرداخته بودند. سخنران متعددی درباره زندگی و مبارزات تراب به صحبت پرداختند. در بالاي سن برگزاري مراسم تصوير بزرگ و خندان رفيق تراب با چفيه فلسطيني مزين شده بود، مراسم با ايستادان حضار و كف زدن براي رفيق فقيد و تمامي قربانيان دو رژيم آغاز شد وسپس فيلم كوتاهي كه در آن رفيق شعري از نادر پور را وصف حال همه مبارزان بود ميخواند پخش شد، سپس متني از سوي رفيق بهرام از سوي انديشه و پيكار در بزگداشت تراب قرائت شد.

رفقاي جواني كه در چند سال گذشته با رفيق تراب همياري و همكاري داشتند به تريبون سخنرانان آمده و از تجربيات خود و با تراب سخن گفتند، رفيقي از نشريه منجنيق، عسل اخوان، نشريه بذر و پريسا نصر آبادي از سخنرانان اين بخش بودند. پس از استراحت كوتاهي رفقا و نزديكان تراب يك يك به تريبون آمده و خاطات و تجربيات خود را از زندگي خود و مبارزات مشترك ارئه كردند، رفقا ابراهيم آوخ، فريبا، بهرام، بهروز عارفي، حبيب و… از جمله سخنرانان اين بخش بودند، سپس پيامهاي همبستگي سازمانها و گروه ها و تشكلهاي سياسي و صنفي و برخي از افراد در بزرگداشت رفيق تراب كوتاه قرائت شد و ليست سازمانها خوانده شد. پيام رفيق بهروز معظمي رفيق و همرزم ديرينه رفيق فقيد تراب كه بسيار زيبا و روان و رفيقانه نگاشته شده بود توسط رفيق حبيب به همان رواني و زيبائي خوانده شد و مورد استقبال شديد مستمعان قرار گرفت. سپس از زحمات رفيق عزيزي كه نقش اصلي در رسيدگي و پرستاري رفيق تراب را داشت تشكر شد كه مرد تشويق  شديد حاضران قرار گرفت
مراسم ساعت يازده و اندي با شعار رفقا به پايان رسيد. (بخشی از گزارش برگرفته از مجله هفته)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تراب حق‌شناس ، ققنوس وارهمراه کموناردها ماند تا صدایش ماندگار شود


روز پنجم فوریه ۲۰۱۶ تراب‌ حق‌شناس را یاران و همراهانش  به کموناردها سپردند تا یکی از قدیمیترین مبارزان جنبش چپ ایران در کنار رفیق و همسر مبارزش قرار گیرد. تراب را در آخرین سفرش ،  صدها تن از یاران و دوستدارانش در قبرستان معروف پرلاشز همراهی کردند تا در هوای ابری پاریس ، جسم  تبعیدی مبارزی را به آتش سپارند که عاشق زندگی بود و ققنوس وار بیش از نیم قرن علیه استبداد وسرمایه داری وامپریالیسم جنگیده بود. خاکستر داغ تراب  را رفقای قدیمی اش در جایگاه کموناردها گرداندند ودر کنار خاکستر همسرش  پوران بازرگان، قرار دادند..
صبح روز جمعه ،  آخرین وداع رفقای نزدیک تراب در بیمارستانی در حومه پاریس انجام شد. قلمی  که  سلاح او برای مبارزه علیه تاریکی وخرافه ،استبداد وارتجاع ،سلطه و اشغال، سرمایه و امپریالیسم بود در دستانش قرار داشت. او آرام وخاموش ،در میان انبوهی از گل به خوابی ابدی رفته بود. پرستاران و کادر درمانی که مدتها او را در بیمارستان همراهی کرده بودند ،  با حزن و اندوهی ژرف برای وداع آخرین با تراب مهربان حاضر بودند. پس از وداع وبوسه آخرین برگونه هایش ، تابوت بسته شد و همراه با یاران ،  خیابان هایی را طی کرده که سالهای تبعید آخرین منزلگاه او بودند.  در مقابل  قبرستان پرلاشز ،صدها نفرجمع شده بودند تا این انسان گرم وپرخروش را  به خاک سرد سپارند.   جمعیتی که ازکشورها و شهرها ی مختلف  برای وداع با یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی چپ به پاریس آمده بودند. نسلی از قدیمترین تبعیدیان تا جوانانی با  رویاها و آرزوهای مشترک  در فضایی سنگین از فقدان تراب ، سرود همبستگی را با کموناردهای پاریسی فرباد کردند تا صدای شکستن بغض‌شان سکوت سهمگین قبرستان را به هم ریزد ونشانه های تراب برای همیشه ماندگار ماند .
 مراسم وداع با تراب  با راهپیمایی وداع کنندگان در گورستان پرلاشز تا جایگاه کموناردها ادامه یافت. در آنجا تنی چند از یارانش  از علاقه وعشق تراب به کموناردها واز بخاک خفتگان این گورستان سخن گفتند.  سپس تابوت حق‌شناس را با مشت‌هاِی گره‌ کرده و سرود انترناسیونال بدرقه شد.  سرودی که برای انترناسیونالیستی چون تراب سرود زندگی و راهنمای عمل بود.

وداع کنندگان در کنار دیوار کمون میخواندند:
 «برخیز ای داغ لعنت خورده دنیای فقر و بندگی/ جوشیده خاطر ما را برده به جنگ مرگ و زندگی/ باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند/ وآنگه نوین جهانی سازیم هیچ بودگان هرچیز گردند».
 مراسم  در یکی از بزرگترین سالنهای پرلاشز ادامه یافت . سالنی که مملو از جمعیت بود وبسیاری به خاطر کمبود فضا در بیرون سالن گرد آمده بودند. در سالن ، سخنرانیهای پرشور و بسیار احساسی وعاطفی ایراد شد. نزدیکان تراب از او گفتند. فریبا ثابت از قدیمیترین دوستان خانوادگی تراب از اوسخن گفت وپیام خانواده حق شناس را خواند. نماینده اندیشه و پیکار ، اورو فلسطین ، ناصر پاکدامن ، داریوش آشوری و ... از تراب گفتند و پیامی ازژاک بیده فیلسوف واز بنیان گذاران نشریه آکتول مارکس خوانده شد .  آنان از نامی آشنا برای جنبش همبستگی با خلق فلسطین ، از نامی آشنا در میان گروه‌های سیاسی چپ مارکسیستی وکارگری ، از نامی آشنا در میان تبعیدیان سرفراز، از نامی آشنا در عرصه ادبیات و ترجمه و شعرسخن گفتند .
سپس تابوت تراب برای سوزاندن به محل مخصوصی برده شد.

در این میان فرصتی بود که تبعیدیان قدیمی ویاران وهواخواهان جنبش آزادیخواهانه مردم ایران ،که از کشورها و شهرهای مختلف آمده بودند روایتها ی خود را از زندگی وحیات مردی که دهه ها مبارزه کرده بود باهم در میان گذارند.  جوانان دوستدار حق‌شناس با نسل‌های گذشته‌ مبارزان در تبعید در حیاط به بحث نشسته بودند؛ زندانیان سیاسی سابق در دو رژیم شاه و جمهوری اسلامی ، مبارزین دهه های ۴۰ و ۵۰ و۶۰ با جوانانی که جنبش اعتراضی دانشجویی ۷۸ وجنبش اعتراضی ۸۸ را تجربه کرده بودند در حال گفت و گو بودند. آخرین وداع با تراب ، گشوده شدن آغوشهایی برای بغل کردن یارانی بود که پس از سالها همدیگر را یافته بودند و آغاز سخن ها و یادواره ها و خاطرات از یارانی که ایستاده ، برخاک شده بودند و مبارزه ای که اینگونه سخت و بیرحمانه ،برف سپید گذر زمان را برچهره ها گذاشته بود.
در آنجای که آن ققنوس آتش می‌زند خود را
 پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر
 خوشا مرگی دگر 
با آرزوی زایشی دیگر
خاکستر داغ تراب مان را یاران قدیمی اش ، رفیق هفتاد ساله اش ابراهیم آوخ از محل مخصوص بیرون آورده و در جلوی صف طولانی وداع کنندگان با سرود و کف زدن تراب را بسوی منزلگاه یار ، پوران بازرگان همراهی کردند و در میان اشکها و سرودها بخاک سرد سپردند. آنگاه جمعیت با افشاندن گل وقرار دادن دسته های گل ، دو یار عاشق تراب و پوران ، را در کنار کموناردها ،هدایت ،ساعدیها وپدر فضیلت کلامها .....گذاردند تا شاید این جانهای بیقرار اینگونه در تبعید آرام گیرند. شاید او اینک با  پوران اینگونه شعر شاملو را زمزمه کند:
بیهوده مرگ به تهدید چشم می دراند.
ما به حقیقت ساعتها شهادت نداده ایم
جز به اینگونه رنجها که از عشقهای رنگین آدمیان
 به نصیب برده ایم چونان خاطره ای هریک در میان نهاده
از نیش خنجری با درختی
....
با این همه از یاد مبر - من وتو- انسان را رعایت کرده ایم

در جمعه شب گردهمایی یادمان تراب در مرکز شهر پاریس برگزار شد. در این مراسم فیلمهای کوتاهی که توسط رفقای قدیمی تراب تهیه شده بود به نمایش درآمد. سخنرانانی از اندیشه و پیکار ، چهار تن از جوانان چپ و مارکسیستی که با تراب آشنا بوده و در آخرین سالها و ماههای زندگیش با او ملاقات کرده وتحت تاثیر شخصیت انسانی تراب قرار گرفته بودند ،رفقای قدیمی ابراهیم آوخ ،بهروز معظمی، فریبا ثابت ، حبیب ساعی، بهرام قدیمی ،  بهروز عارفی ، محسن نجات حسینی ، شیرین مهربد و....... سخن گفتند. پیام خانواده تراب، دوستان، سازمان‌ها و شخصیت‌های متعددی از چهارگوشه جهان از جمله ژیلبر اشکار نویسنده ومحقق فرانسوی لبنانی ، برای حاضران خوانده شد. فیلمی از زندگی‌نامه‌ او برای دوستدارانش به نمایش گذاشتند و به یادش سخن‌ها گفتند ، از اعتقادات وآرمانهایش ، از دوره تبعید و مبارزه در فلسطین ، از دوره کودکی و نوجوانیش ، از خانواده اش و بخصوص از مادر فداکارش ، از راهپیمایی تاریخی او از حوزه قم تا جبهه ملی ،نهضت آزادی،مجاهدین ،مجاهدین مارکسیست ، پیکار برای آزادی طبقه کارگرو دوره سخت ووحشتناک خاموشی پیکار و ایستادگی یک تنه و بی با کانه اش وتاسیس وبنیانگذاری اندیشه و پیکار و... همه وهمه نشانه آن بود که او یک مبارزحرفه‌ای و تمام وقت و یک جستجوگر حقیقت وعدالت است.  برای همین به گواهی دوستداران ، هم‌ رزمان و یارانش تا روزهای آخر، زندگی خود را وقف تحقق بخشیدن به آرمان‌هایش کرده بود. شاید بشود یکی از نشانه های همین تلاش ، جدیت و وفاداری را در آخرین تلاشش چند ساعت قبل از خاموشی اش یافت ؛نوشته‌ تراب  در پنجم بهمن ماه که به تحریم کالاهای اسراییلی اختصاص داشت .
در پایان سازمانده گان مراسم از زحمات رفقایی که در این همه سالها در رسیدگی و  پرستاري رفيق تراب نقش داشتند قدردانی کردند و مورد تشویق گرم و صمیمانه حاضران قرار گرفتند .
بایاد همیشه بیدار تراب
علی دماوندی
برگرفته از:« سایت سازمان راه کارگر»

http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1089&Id=10&pgn=


******
«... و فریاد زن تا بشنوی خودت را
و فریاد زن تا بدانی که هنوز زنده ای
و زنده ای و اینکه زندگی بر این زمین
ممکن است. پس امیدی برای سخن اختراع کن
و جهتی یا سرابی بیافرین که امید را تداوم بخشد
و آواز سر
 ده که زیبائی آزادی ست...
                                        محمود درویش»



چند ساعتی پیش از مرگش، در پاسخ احوال‌پرسی تلفنیِ دوستی می‌گفت: «زندگی ادامه دارد». زندگی تکیه کلام همیشگی‌اش بود. می گفت «زندگی می‌کنم که مقاومت کنم، دریغ که کارهای ناتمام زیادند.» واژه مقاومت برایش معنای خاصی داشت. سراسر زندگی‌اش مقاومت بود. مقاومت برای معنا بخشیدن به امید و زندگی. از همان دوران کودکی با مفهوم فقر و تنگدستی آشنا شد.
تراب در جهرم زاده‌شد. خیلی زود در نوجوانی شهرش را ترک کرد. از همان زمان، زندگی‌اش نوعی سفر بود. سفری که با احساس مسئولیت نسبت به مردم عجین شد. در این سفرها از قم و «مدرسه» آن شهر گذشت، عربی آموخت و بعد به دانشسرای عالی رسید و پس از تحصیل زبان انگلیسی در دانشسرا دبیر دبیرستان شد. همچنان در هر سفری، بر آموخته‌هایش توشه‌ای افزود. با احساس مسئولیتی که حس می‌کرد، به مرور در جریان این سفرها بر میزان تعهد و پایداری‌اش افزوده‌ شد. نخست از انجمن های اسلامی شروع کرد و سپس به تشکیلات انقلابی رسید. در هرجا که بود، تا آخرین ساعات زندگی دست از مبارزه نکشید. 



تراب حق شناس در سال های ٣
۹-۴۰ با نهضت آزادی همکاری کرد و با مبارزانی چون محمد حنیف نژاد و یارانش همراه شد و با آنان در شکل‌گیری سازمان مجاهدین خلق شرکت کرد. در اواخر دهه چهل، برای انجام وظایف مبارزاتی به اردوگاه‌های مقاومت فلسطین رفت. این سفر شاید از تعیین‌کننده‌ترین سفرهای او بود. سفری که در درک او از واژه مقاومت نقش موثری داشت. از مقاومت فلسطین بسیار آموخت و اندوخته‌ها‌یش رابه دیگر یاران هم‌رزمش منتقل کرد. در این سفرها بود که با همسفر دیرین خود زندگی مشترکی بنا گذاشت. تراب و پوران بازرگان در کنار دجله با هم ازدواج کردند و زندگی‌شان در مبارزه‌ای حساس‌تر ادامه یافت. در این سفرها، هر دو ازجهان‌بینی مذهبی برگذشتند و به صفوف مارکسیست‌ها پیوستند. با سقوط رژیم شاه، برای ادامه مبازره به ایران بازگشتند. 

تراب حق‌شناس با یاران هم‌نظرش در شکل‌گیری سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر شرکت کرد. با گسترش موج سرکوب و قلع و قمع مبارزان راه رهائی، او سفر تازه ای در پیش گرفت. این بار همراه پوران به پاریس کوچ کردند و تبعید سی‌و‌چند ساله‌اش آغاز شد. بی‌هیچ وقفه‌ای مبارزه را به شکلی دیگر ادامه دادند. 

در دوره‌ی پناهندگی سیاسی و تبعید، تراب میان اندیشه و پیکار نگاه تازه‌ای یافت و به آن معنائی دیگر داد. در همکاری با کنگره بین‌المللی مارکس و نشر و ترجمه آثار مارکسیستی، امکان یافت که بیش از پیش به ضرورت تحول اندیشه مارکسیستی پی‌ببرد. در حوزه‌ی ترجمه، کتاب‌ها و مقاله‌های بسیاری از نویسندگان پیشرو به فارسی برگرداند. کتاب‌های ارزنده‌ای همچون «سلمان رشدی و حقیقت در ادبیات»، «وضعیت زن در سنت و در تحول اسلام» و ترجمه‌ی ده ‌ها مقاله ازعربی، فرانسه و انگلیسی نمونه‌هائی از کار پربار تراب در این عرصه است. پشتیبانی از مقاومت فلسطین بخش دیگری از زندگی تراب حق‌شناس بود که ترجمه شعر مقاومت فلسطین و به‌خصوص اشعار محمود درویش در زبان زیبای شعری تجلی آن بود. 

نزدیک به نُه سال پیش، مرگ همسر و همراه و هم‌رزمش او را دگرگون کرد. چندی نگذشت که بیماری ناعلاجی به سراغش آمد. ابتدا دستانش از کار افتادند و دیری نپائید که پاهایش نیز امکان سفر را از او سلب کردند. اما، مقاومت همچنان ادامه داشت و مطالبش را همچنان منتشر می‌کرد. از دو سال پیش، با تشدید بیماری به بیمارستان منتقل شد. در اطاق کوچک بیمارستان نیز فکر و خیالش همچنان در سفر و جستجو و خلاقیت بود. درد را حس می‌کرد و می‌دانست که در مرحله‌ی کنونی علم پزشکی، راهی برای درمان بیماری‌اش وجود ندارد. با این‌همه با نگاهی امیدوار به زندگی نگاه می‌کرد. ایمان او به مقاومت و تعهدش به مبارزه برای جهانی دیگر و عاری از ستم طبقاتی به او نیرو می بخشید. 

تراب حق‌شناس در میان مبارزانِ راه آزادی و عدالت، کمونیست‌ها، پشتیبانان مبارزه کارگران و زحمتکشان ایران و جهان، یاران خلق فلسطین، مبارزان ضدامپریالیست و استعمار، وفاداران به سوسیالیسم، نویسندگان و مترجمان متعهد، جای خاص خود را داشت. سفر بی‌بازگشتش، ما را از داشتن انسانی اندیشمند، مبارز، دوستدار ادب محروم کرد. اما، یاد او در خوانندگان سرنوشت و آثار قلمی او و با ما دوستان او باقی خواهد ماند. 

خاموشی تراب حق شناس را به خانواده، دوستان و همه آزادی‌خواهان تسلیت می‌گوئیم. 



مراسم خاکسپاری تراب حق شناس
جمعه پنجم فوریه ۲۰۱۶، پاریس، گورستان پرلاشز، ورودی گامبتا ساعت ۱٣
سالن کرماتوریوم ساعت یک ونیم بعدازظهر 

یوسف آبخون، پیروز آدمیت، پیام آذر، حمید آذر، فریبا آذر، هومن آذرکلاه، ، رسول آذرنوش، پیران آزاد، محمد آزادگر، پریسا آزادیان، نعمت آزرم، فرج آلیاری، ابراهیم آوخ، خسرو آهنگر، باقر ابراهیم‌زاده، نسرین ابراهیمی، یروند ابراهیمیان، مستوره احمدزاده، نسرین احمدی، مهدی اخوان‌ بیطرف، فروغ اردشیری، یوسف اردلان، رحیم استخری، بانو اسکندانی، قادر اسکندانی، جواد اسکوئی، مریم اسکوئی،اصغر اسلامی، مانوئل اسماعیلی، پروین اشرفی، سیمین اصفهانی، علی اعتدالی، یاور اعتماد، محمد اعظمی، مرجان افتخاری، ناهید افراخته، سعید افشار، رضا اکرمی، نسرین الماسی، حسام امام، مریم امانی، صادق امیدی، نوروز امیدیان، محمد امیرانی، مهرداد امیری، بهمن امینی، پوران انصاری، منصور انصاری، نسان انصاری، جلال ایجادی، اصغر ایزدی، مهرداد باباعلی، ارژنگ بامشاد، منیره برادران خسروشاهی، تهمینه بقائی، امین بیات، نورا بیانی، شهلا بهاردوست، شَما بیژن زاده، اکرم بیرم‌وند، سیروس بینا، ناصر پاکدامن، ناصر پایدار، طاهر پرتوی، فرید پرتوی، ژینوس پزشکی، هژیر پلاسچی، مینا پویا، ناصر پیشرو، علی پیشگاه، بهروز پیله‌ور، امید پیوندی، تقی تام، محمد تجلی‌جو لنگرودی، لادن توکلی، احسان ثابت، فریبا ثابت، سیروس جاویدی، سودابه جزنی، مهران جنگلی‌مقدم، پرویز جواهری، امیرجواهری لنگرودی، ناصر جوهری، حمید جهان‌بخش، سیامک جهان‌بخش، علی‌اصغر حاج سیدجوادی (به‌یاد دوستی ۵۰ ساله)، ویدا حاجبی، علی حجت، ژاله حریری، حسن حسام، محسن حسام، لاله حسینی، بهروز حشمت، زین‌العابدین حقانی، غلام حق‌شناس، ایرج حیدری، داود چمن‌پیرا، نسترن چیت‌ساز، رضا چیت‌ساز، نسیم خاکسار، علی خدری، بهروز خسروی، کمال خسروی، محمد خسروی گلناز خواجه‌ نصیری، محسن خوشبین، مجید دارابیگی، ساسان دانش، مرضیه دانش، بهروز داودی، رضا دقتی، علی دماوندی، حسین دولت‌آبادی، ساسان دهقان، اکبر دیلمی، ابراهیم دینخواه، اکبر ذکاوتی، فیروزه راد، منوچهر رادین، حسن راهی، رضا رئیس‌دانا، پردیس رحمانفرد، ایوب رحمانی، ستار رحمانی، محمدعلی رحمانی، ابراهیم رحمانیان، شکرالله رحمانیان، کرامت رحمانیان، محمود رحمانیان، فرج‌الله رحمانیان، علی رحمانیان، ناصر رحیم خانی، جلال رستمی، علی رسولی، مینا رسولی، محسن رضوانی، فرهمند رکنی (اخوی)، احمد رناسی، رفعت رنجبران لنگرودی، نجف روحی، مهین روستا، کریم روغنی، سعید رهنما، پروین ریاحی، حبیب ریاحی، سیما ریاحی لنگرودی، ناصر زراعتی، مجید زربخش، فخری زرشکه، حسن زرهی، مهران زنگنه، پیروز زورچنگ، صفار ساعد، رحمان ساکی، هوشنگ سپهر، زهره ستوده، سیامک ستوده؛ بیژن سعیدپور، انسیه سلمانی، نسرین سلمانی‌مظفر، بهروز سورن، اکبر سوری، فریدا سهرابیان، محمد سیداحمدی، محمدتقی سیداحمدی، اکبر سیف، محمدرضا شالگونی ، پیام شاکر، مصی شرافتی، ملیحه شریف‌زاده، کاظم شفیعی‌ها، شهلا شفیق، احمد شکوهی، شهاب شکوهی، فریدون شمس، کیتاش شمس، رسول شوکتی، سوسن شهبازی، حماد شیبانی، عسکر شیرین‌بلاغی، کیومرث صابغی، رضا سپیدرودی، هدایت سلطان‌زاده، سنبل صادق‌وزیری، جمشید صفاپور، راحله طارانی، حسین غبرائی لنگرودی، محمد غزنویان، بهروز عارفی، رحمان عبدی، علی عدالت‌فام، پویا عزیزی، حسن عزیزی، سارا عزیزی، ابوالحسن عظیمی، حمزه عظیمی، فرزانه عظیمی، مریم عظیمی، سرور علیمحمدی، داود غفاری، هدایت غلامی، رضا فانی‌یزدی، مسعود فتحی، مهرداد فتحی، بهروز فراهانی، مسعود فراز، مسعود فروزشی‌راد، ملیحه فرهنگ، مظفر فلاح، نادر فولادی، مرسده قائدی، سروش قازاریان، جواد قاسم‌زاده، جلیل قاسمی، حمید قاسمی، فرهنگ قاسمی، حمید قربانی، پرویز قلیچ‌خانی، شهرام قنبری، فرخ قهرمانی، هایده قهرمانی، بهزاد لادبن، کیان کاتوزیان، مقصود کاسبی، فرشین کاظمی‌نیا، بهزاد کریمی، حجت کسرائیان، سیروس کسرائیان، امید کشتکار، علی کشتگر، آرش کمانگیر، مهدی کوهستانی، رئوف کعبی، رضا کعبی، نینا کهوری، حسن ماسالی، عزیز ماملی، حمید مافی، روبن مارکاریان، علی مبارکی، مهناز متین، هدایت متین‌دفتری، مصطفی مدنی، حشمت محسنی، مریم محسنی، نگار محسنی، عمر محمدی، میترا محمودی، مرتضی محیط، سرانوش مرادیان، باقر مرتضوی، فریبا مرزبان، حسام مصطفی‌زاده، نواز مصلی‌نژاد، عباس مظاهری، بهروز معظمی، ژیلا معظمی، خاطره معینی، هایده مغیثی، محمد منتظری، حمید موسوی، ذبیح موسوی، باقر مومنی، نسان نودینیان، نوید مومنی، سیامک مویدزاده، ناصر مهاجر، شیرین مهربد، اردشیر مهرداد، بهرام مهین، سیاوش میرزائی، یاسمین میظر، جلال نادری، رضا ناصحی، کورش ناظری، ناهید ناظمی، شیدا نبوی، احمد نبوی نوری، رحمان نجات، کامران نجفی، جمیله ندائی، ثریا ندیم‌پور، علی ندیمی، پریسا نصرآبادی، اردشیر نظری، بهروز نظری، مجتبی نظری، پرویز نعمان، عبدی نعمتی، مسعود نقره‌کار، حسین نقی‌پور، نادر نوری زاده، حمید نوذری، آمادور نویدی، پرویز نویدی،احمد نوین، بهمن نیرومند، حمیلا نیسگیلی، شهرزاد نیک‌آئین، مازیار واحدی، احمد والی، شیدان وثیق، ستاره هادی‌‌‌‌‌‌‌‌پور، مریم هادی‌پور، عباس هاشمی، ویدا هوشیار، محسن یلفانی، فاطمه یوری، رناته یوناس. 




اعلامیه هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران «راه کارگر»

به مناسبت خاموشی رفیق تراب حق شناس



مبارز خستگی ناپذیری که سرفراز زیست  و ایستاده مُرد


"اگر کودکانم را از لباس عید محروم کنی
اگر یارانم را با چهره ای دروغین بفریبی
اگر هزار دیوار بکشی،
اما
ای دشمن آفتاب...
من سازش نخواهم کرد
 و تا آخرین تپش در رگانم
مقاومت خواهم کرد"
این قطعه ای از شعر سمیح القاسم شاعر نامدار فلسطینی است به نام " پیامی از بازار بیکاری" که تراب حق شناس به فارسی برگردانده است. اما این زبان حال خود تراب حق شناس هم بود و پیامی از او به همه "دشمنان آفتاب". او بی هیچ اغراق  تا آخرین تپش در رگان اش مقاومت کرد و هرگز به خستگی و ناامیدی تن نداد و در حالی که تمام بدن اش از گردن به پائین سنگ شده بود، تا آخرین لحظه، از وظیفه اش سخن گفت، به وظیفه اش اندیشید و از وفاداری اش به انبوه زحمتکشان و ستمدیدگان و بی کسان نیرو گرفت.

تراب از مبارزانی بود که فعالیت های شان را صمیمانه با باورهای مذهبی آغاز کردند ولی از برکت حس تعلق به زحمتکشان و حساسیت به سرنوشت انسان، به کمونیسم گرویدند. او یکی از نخستین اعضای "سازمان مجاهدین خلق ایران" و یکی از موسسان "سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر" بود و هرگز دفاع فعال از آرمان بزرگ سوسیالیسم را رها نکرد و در عین حال همیشه کوشید با اندیشۀ پویای مارکسیستی همگام شود و با دید انتقادی به بیراهه هایی که به نام مارکسیسم پیموده شد، نگاه کند. او یکی از پرکارترین نویسندگان و مترجمان کمونیست بود که می کوشید حاصل کارش را در اختیار فعالان و مبارزان چپ ایران بگذارد. تراب حق شناس همچنین یکی از پیگیرترین مدافعان جنبش رهائی مردم ستمدیده فلسطین بود و شاید بیش از هر کس دیگری در شناساندن این جنبش و آشنا کردن ایرانیان با آن زحمت کشیده است.

سازمان ما خاموشی این رفیق خستگی ناپذیر را به همه مبارزان راه آزادی و سوسیالیسم، و به ویژه به رفقای نازنینی که بدون خستگی در دشوارترین دوره های بیماری طولانی تراب، شبانه روز در کنار او ماندند، تسلیت می گوید. هیچ شک نباید داشت که نام و یاد تراب حق شناس در راه پیمایی با شکوه مان به سوی نور همیشه با ما  خواهد بود و به ما نیرو خواهد داد.

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی
زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم
هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران «راه کارگر»
پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ برابر با ۲۸ ژانويه ۲۰۱۶


در گرامی داشت یاد رفیق تراب حق شناس



  رفیق تراب حق شناس، کمونیست پی گیر و خستگی ناپذیری که سراسر زندگی خود را وقف مبارزه در راه آزادی و سوسیالیسم نموده بود، پس از آخرین نبرد با بیماری علاج ناپذیرش چشم از جهان فرو بست. مبارزه علیه سلطنت پهلوی، شرکت در مبارزه مردم فلسطین علیه اشغال گران اسرائیلی، مبارزه سیاسی، نظری و تشکیلاتی علیه رژیم جمهوری اسلامی، حضور در اشکال گوناگون مبارزه در تبعید اجباری، تالیف، ترجمه و فعالیت های نظری عرصه های گوناگون فعالیت های پرثمر عمر پربار این رفیق کمونیست را تشکیل می دهد. او حتی در آخرین مراحل بیماری که جسم او را به طور کامل به فلج کشانده بود با کمک یاران فعالیت های فکری خود را در عرصه تالیف و ویرایش ادامه داده و هیچ گاه حاضر نبود امید به رهائی بشریت و فعالیت همیشگی برای رقم زدن آینده روشن فردا را از دست بدهد.

گرامی باد  یاد و خاطره رفیق تراب حق شناس !
مرگ به رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی!
زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم!
هیئت هماهنگی شورای نمایندگان احزاب ، سازمانها و نیروهای چپ و کمونیست
سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ برابر با  ۲ فوريه ۲۰۱۶







رفیق پیکارگر تراب حق شناس،
کمونیست برجسته، یار و یاور خلق فلسطین درگذشت!




با کمال تأسف به اطلاع می رسانیم که دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶، حدود ساعت ۱۱ شب، رفیقمان تراب حق‌شناس پس از پنج سال مبارزه با بیماری آی. ال. اس، درگذشت.
یادش گرامی
اندیشه و پیکار
سه شنبه ، ۶ بهمن ۱۳۹۴؛ ۲۶ ژانویه ۲۰۱۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاکسپاری و یادمان رفیق تراب حق‌شناس
به آگاهی می‌رسانیم که جمعه پنجم فوریه ۲۰۱۶ ساعت یک نیمروز با رفیق تراب در آرامگاه پرلاشز وداع خواهیم گفت.
آرامگاه پرلاشز، ورودی گامبتا
مترو خط ۳ - ایستگاه گامبتا GAMBETTA
خاکسپاری و یادمان رفیق تراب حق‌شناس
نویسنده: اندیشه و پیکار
چهارشنبه ، ۷ بهمن ۱۳۹۴؛ ۲۷ ژانویه ۲۰۱۶
به آگاهی می‌رسانیم که جمعه پنجم فوریه ۲۰۱۶ ساعت یک نیمروز با رفیق تراب در آرامگاه پرلاشز وداع خواهیم گفت.
شنبه ششم فوریه نیز به یادش گرد هم جمع می‌شویم. محل و ساعت این مراسم را در اطلاعیه بعدی به آگاهی خواهیم رساند.
اندیشه و پیکار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
د رسوگ یارزحمتکشان، رفیق تراب حق شناس
خبرکوتاه بود وجانکاه ، رفیق تراب حق شناس ازمیان مارفت. 
فقدان اوبارسنگینی است بسان کوهی ازغم، که هرانسان آزاده و برابری طلبی را دراندوه ژرفی فرومی برد. رفیق تراب حق شناس ازایام جوانی دل درگروآزادی زحمتکشان ولغو استثمارانسان ازانسان نهاد وبا حرکت ازچنین موضعی بود که درعمل انقلابی دریافت، تنها راه رهائی انسان ازقید وبند استثمارواستعمار، اندیشه وعمل کمونیستی است. اوکمونیسم را چراغ راهنمای مبارزاتی خود قرارداد وتا آخرین لحظه زندگی پربارش، وفای به عهد کرد، عهدی که نه تنها بازحمتکشان ایرانی بلکه با تمامی کارگران وستمد ید گان در سراسرجهان وبویژه مردم تحت ستم ورنجبران فلسطینی بسته بود.
تراب ازسلاله ی حیدرعمواوغلی ها وآوتیس سلطان زاده ها بود. یادش گرامی وراهش پردوام باد. درگذشت رفیق تراب حق شناس را به تمامی کارگران وکمونیستهای ایران وجهان وخاصه خلق فلسطین، وهمچنین یاران ودوستدارانش دراندیشه وپیکارتسلیت میگوئیم.

نهادهای همبستگی با جنبش کارگری درایران ـ خارج کشور
10 بهمن 1394 برابربا 30 ژانویه 2016
nhkommittehamahangi@gmail.com
http://nahadha.blogspot.com/
-------------------------------------------------------
نیاکان فراموش شده ی ما (9)- تراب حق شناس درگذشت،
اکبر معصوم بیگی
دریغا آن یل، آن شیر اوژن، آن بزرگ که جهان پریشیده ی ما را وانهاد و رفت.

تا سال ها فقط نامی از تراب حق شناس شنیده بودم و بزرگی های او. سال 2005 دو سه روزی در پاریس مهمان رفیق از جان عزیزترمان جمیله ندایی بودیم، من و نسترن و ستاره. همان روز اول جمیله پرسید: ”راستی می خواهید تراب و پوران خانم را ببینید؟“. من و نسترن نگاهی به همدیگر کردیم که: ”کور از خدا چه می خواهد؟ …“. گفتیم: ”معلوم است، پس چی که می خواهیم“. نسترن بعدتر به من گفت: ”پسر، این تراب به اندازه ی عمر من و تو مبارزه کرده، عمر من و تو روی هم!“. جمیله بی درنگ زنگ زد و یک ساعت بعد تراب و پوران خانم در خانه ی جمیله بودند. برای آن که آشنایی بدهم و و یخ ناآشنایی بشکند به پوران خانم گفتم که در عادل آباد شیراز هم زندان منصور برادرش بوده ام. سری به تحسر تکان داد و گفت: ”می دانید که …“، نگذاشتم حرف اش را تمام کند و گفتم ”می دانم …“. تا وقت ناهار , که دو سه ساعت بعد بود, چنان گرم گفت و گو بودیم که زمان حسابی از دست مان در رفت. ما بیش تر شنونده بودیم و می خواستیم شنونده باشیم و از این دریای زَخّار بهره ببریم. از همه جا و همه چیز و همه کس گفتیم. تراب را محکم تر، نستوه تر و جذاب تر از آن یافتیم که می پنداشتیم. به قول قدیمی ها یک پارچه جواهر بود. با آن که پوران خانم و تراب بچه نداشتند، در تمام مدتی که به بحث گذشت، ذره ای از توجه به ستاره کوتاهی نکردند. ستاره همیشه از مهربانی و عطوفت تراب و پوران خانم می گفت و خسته نمی شد.
عصری به پیشنهاد جمیله از خانه بیرون زدیم و رفتیم به گورستان «پرلاشز» که چندان از خانه ی او دور نبود. یادم نمی رود که تراب از همان لحظه ی اول اصرار داشت که حتما «دیوار یادبود کمون پاریس» را ببینیم -که دیدیم. همه جا را نشان مان داد: گور هدایت، ساعدی، مادر سنجری و … . بعد ما را به آبجو مهمان کرد. طرف های ساعت شش بعد از ظهر وقت خداحافظی بود. کار فرهنگی او را بسیار تحسین کردم. از من خواست به اش بگویم که از آن چه منتشر کرده است، چه چیز را در نظر دارم. گفتم: ”راست اش این کاری را که با شماره های «پیکار» کرده اید خیلی درجه ی یک است!“. پرسید: ”کی دارید بر می گردید برلین؟“. گفتم: ”همین فردا …“. گفت: ”اگر توانستم تا فردا صبح به خانه ی جمیله می رسانم، اگر نه قطعا در ایستگاه قطار به اتان می رسانم“. فردا ساعت 11 صبح تراب و پوران خانم زودتر از ما رسیده و کنار قطار ایستاده بودند. نمی دانستم چه واکنشی نشان دهم. راست اش تراب در نظرم چندان بزرگ می نمود که دست و پای ام را گم کرده بودم. او بیاید دمِ قطار تا دو سه سی. دی. را به من برساند؟ و من که باشم؟ وقتی قطار راه افتاد و نگاه ام برای آخرین بار در چشم تراب و پوران خانم گره خورد، انگار غم عالم به دل ام نشست. این آخرین و اولین دیدار ما بود
به نقل از
https://www.facebook.com/notes/akbar-masoumbaigi
-------------------------------------------------------
در گرامی داشت تراب حق شناس مبارز راه آزادی و سوسیالیسم
تراب حق شناس، رهرو و پیکارگر راه آزادی و سوسیالیسم، در ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶ پس از پنج سال جدال با بیماری بی درمانی که او را در واپسین ماهها از سر به پایین فلج کرده بود، در بیمارستانی در حومه پاریس درگذشت.  تراب حق شناس زندگی سیاسی خود را با مبارزه علیه رژیم استبدادی سلطنت آغاز کرد و سپس راه مبارزه برای آزادی طبقه کارگر و سوسیالیسم را برگزید و آنرا تا پایان عمر همچون رهروی پیگیر و استوار با همه سختی ها و ناهمواری ها پیمود. او در طول زندگی سیاسی خود، یعنی بیش از پنجاه سال، همواره از مبارزه کارگران و زحمتکشان و حقوق آنان پشتیبانی کرد و در عمل، و نیز با قلم خویش، دربرابرقدرت های سیاسی سرکوب گر در ایران و یا هر جای دیگر جهان ایستاد.  تراب حق شناس انترناسیونالیست صادقی بود که از مبارزه و جنبش کارگران و زحمتکشان برای آزادی، نان و کرامت انسانی در هر نقطه ی جهان- از خیزش مردم در کشورهای خاورمیانه تا  مبارزات آنان در امریکای لاتین- شادمان می شد و از آن حمایت  می کرد. در این میان، مبارزه و جنبش آزادی خواهی  مردم فلسطین علیه حکومت اشغال گر اسرائیل برایش اهمیت ویژه ای داشت؛ او که بسیاری از فعالین و رهبران جنبش مردم  فلسطین را از نزدیک  می شناخت، نقش به سزایی در رساندن صدای این جنبش داشت. ترجمه های فصیح او از شعر شاعران فلسطینی و ادبیات مقاوت فلسطین، نشان دهنده تعهد انسانی او به اهداف این جنبش است.  ترجمه های دیگر او که عموما شامل آثار سوسیالیستی و متون تحقیقی روشنگرانه و مترقی است، به همراه دیگر فعالیت های او در بستر عمل و در عرصه نظری، همگی  حکایت گر تلاش خستگی ناپذیر جان سرکشی است که رهایی انسان را در گرو مبارزه علیه سرمایه داری و رسیدن به جامعه سوسیالیستی انسان محور و طبیعت محور می دید.  شورهموار کردن راه این آرمان، تا پایان زندگی، حتی هنگامی که دیگر توان حرکت نداشت در جانش شعله ور بود. بر روی تخت بیمارستان به رغم درد طاقت سوزی که تمام تنش را در چنبره می فشرد، وقایع اجتماعی و سیاسی را به یاری دوستان و رفقای نزدیک، پیگیری می کرد و تا انجا که می توانست هنوز ادای سهم می کرد. شکایت اش از بیماری نا درمان  این نبود که مدام آزارش می داد، بلکه بیشتر این بود که  نمی گذاشت به کارهایی برسد که ناتمام مانده بود.

ما در گذشت تراب حق شناس را به همه رهروان و مبارزان راه آزادی ، برابری و سوسیالیسم به ویزه به یاران نزدیک او که تا واپسین ماهها و روزهای زندگی در کنارش بودند و یاری اش کردند تسلیت می گوییم.

اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران در ایران
۲۸ ژانویه ۲۰۱۶
info@workers-iran.org / www.workers-iran.org/ www.etehadbinalmelali
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اطلاعیه انجمن قلم ایران (در تبعید)
به‌مناسبت درگذشت تراب حق‌شناس
با کمال تاسف تراب حق‌شناس، این رزمنده راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی، دوشنبه شب ۵ بهمن ۱۳۹۴ برابر با ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶، پس از پنج سال مبارزه با بیماری آی.‌ال.‌اس، درگذشت.
تراب حق‌شناس، بیش از پنجاه سال از زندگی سراسر تلاش انسانی و اجتماعی خود را در راه مبارزه با اختناق و دیکتاتوری و برای آزادی ستم‌دیدگان و محرومان و استثمارشدگان سپری کرد.
عشق به‌دانش و فرهنگ و ادبیات پیشرو انسانی، همبستگی با مبارزات کارگران و محرومان در ایران، فلسطین و به‌‌طور کلی در قاره‌های آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و اروپا، بخش‌هایی از فعالیت‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی وی بود.

تراب، آثار بی‌شماری از نقدهای سیاسی و اجتماعی را به یادگار گذاشته است. وی کتاب‌ها و مقالاتی را نیز به‌فارسی برگردانده است از جمله: اشعاری از نزار قبانی، فلسطین: از تئودوراکیس تا کیهان کلهر؛ من شارلی نیستم!؛ «ریشه‌های آپارتاید در آفریقای جنوبی و اسرائیل یکی‌ست!»، موسم گیلاس اثر ژان فرا(کمون پاریس)؛ مانیفست حزب کمونیست پس از 162 سال، نویسنده: سلامه کیله؛ در سوگ ژرژ لابیکا فیلسوف و مبارز کمونیست؛ ارنست چه گوارا: یاداشت‌هایی برای مطالعه ایدئولوژی انقلاب کوبا؛ میشل کولولن روزنامه‌نگار بلژیکی، نویسنده کتاب: «اسرائیل درباره‌اش حرف بزنیم»؛ تفتیش عقاید در تاریخ‎ ‎عربی ـ اسلامی / زندقه و رابطه آن با دین و قدرت‌(قرن نهم و دهم میلادی)؛ اکو ـ سوسیالیسم و برنامه‌ریزی دموکراتیک، نویسنده: میکائیل‌(میشل) لووی؛ مارکس در سوهو‌(بازگشت مارکس) نمایشنامه تاریخی در یک پرده این نمایشنامه به نویسندگی هوارد زین و با اجرای برایان جونز: توسط تراب حق‌شناس و حبیب ساعی به فارسی برگردانده شده است؛ کتاب «زن در سنت و در تحول اسلام»، نویسنده: منصور فهمی، ترجمه تراب حق‌شناس و حبیب ساعی؛ سلمان رشدی و حقیقت در ادبیات صادق جلال العظم؛ و ...
انجمن قلم ایران در تبعید، درگذشت تراب را به‌نزدیکان و همه رزمندگان راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی صمیمانه تسلیت می‌گوییم.
یادش گرامی باد!
انجمن قلم ایران در تبعید
26 ژانویه 2016
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تراب حق‌شناس، آن رفيق عزيز همه ما، آن كه عاشق‌ترين عاشقان بود، آن كه صدايش، كلامش جان مي ‌داد و اميد مي‌داد، رفت. واي بر من
پرسيدم : تا كي
گفت در انتظار بمان
گفتم چيزي در چنگم نيست
تا به چنگم آوري
وصيتم را به خونم نوشتم
به آب اعتماد كنيد
اي ساكنان ترانه‌ام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسن مرتضوی
حالا رفيق تراب آرام بگير و كنار پورانت كه عاشقانه دوستش داشتي بخسب. اندكي آرام گير رفيق تراب حق‌شناس
مرگ براي ما بي‌معناست
ما هستيم
پس مرگ نيست
مرگ براي ما بي‌معناست
مرگ هست
پس آنگاه ما نيستيم
آنگاه
روياهاشان را
به گونه‌اي ديگر سامان دادند
و ايستاده
در خواب شدند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ابراهیم آوخ
صبح زود تلفن که زنگ خورد پیشاپیش دلم فرو ریخت . حدسم درست بود . از بیمارستان خبرداده بودندکه دیشب حدود یازده قلب تراب ایستاد . او رفت . خودم را به بیمارستان رساندم . چند رفیقی که در این سالهای بیماری هیچگاه تراب را تنها نمی گذاشتیم آمده بودند . بی هیچ کلامی دست در گردن هم گریستیم و گریستیم . علیرغم بیماری طولانی تراب ، باورمان نمی شد . آخر تراب در یک هفته گذشته بویژه نسبت به همیشه سر حال تر بود .
پس از انجام برخی کارهای اداری برای دیدن تراب همگی به سردخانه رفتیم . آرام خوابیده بود . مثل همیشه گونه و پیشانی اش را بوسیدم . آخرین عکس را با او گرفتم .
با رفیق ، برادر و یار تمام هفتاد سال زندگیم وداع کردم .
تراب رفت اما باورهایش ماندگار .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هژیر پلاسچی
او را همان‌گونه که بود به خاطر خواهیم آورد. همان‌گونه که زیست و تا آخرین لحظه، آخرین ثانیه‌ها دست از مبارزه نکشید. او را در هیات رزمنده‌یی که بود به خاطر خواهیم آورد. همراه با هم‌رزمان شهیدش، با عشق عمیقش به سوسیالیسم و آزادی. او را در نبردی که هنوز ادامه خواهد داشت به یاد خواهیم آورد. رفیق تراب حق‌شناس دیگر در میان ما نیست، هرچند یاد بلندش همیشه با ما باقی خواهد ماند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عسل اخوان
رفیق تراب حق‌شناس, رفیق پیکار‌گر, کمونیست‌ برجسته, یار و یاور خلق ستم‌دیده‌ی فلسطین, درگذشت. تراب حق‌شناس زندگی‌اش را مبارزه کرد, ایستادگی را برای ما هجی کرد و اینگونه است که در همین جهان هم جاودانه خواهد ماند. یاد و راهش زنده باد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عزیز عارفی
تراب حق شناس هم رفت
قلب عاشقی که بیشترین دردها را کشید از کار افتاد.
در حالیکه چاقو و دشنه جانیان پهلوی و اسلامی، خودش و آمال هایش را بی حد و مرز نشانه می رفتند، با این حال از ثانیه ثانیه حیات پر بارش مایع می گذاشت و به حق از کادر های برجسته جنبش کمونیستی و از پیشروان خستگی ناپذیر طبقه اش بود.
نیاز به این کادرها و انسانهای برجسته زمانی بیشتر احساس و درک میشود که عشق و صداقت، آگاهی و هوشیاری و مبارزه هدفمند و روشن، حرف اول و آخر را می زند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیژن رستگار
در گذشت رفیق عزیز م تراب حق شناس را به همۀ رفقا تسلیت می گویم. یاد عزیز او و پوران بازرگان، دو کمونیستی تا آخر به آرمانهای خلق های ستمدیدۀ همۀ جهان وفادار ماندند همیشه با ما خواهد ماند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهاب برهان
در سی و اندی سال که در پاریس هستم، جز یکبار بخت دیدار رفیق تراب حق شناس را نیافتم و آن زمانی بود که سال ها پیش از بیمار شدن اش به خانه یکی از نزدیکترین دوستان مشترکمان رفته بودم و ورود من با خداحافظی او مصادف شد و بعد از رفتن اش مطلع شدم که تراب بوده است.
در باره رفیق تراب حق شناس، آنچه گفتنی است گفته اند و می گویند. تنها چیزی که می خواهم بگویم که ناگفته است، حق شناسی تراب، از رفقائی است که برنامه ریختند، از فرانسه و از کشورهای مختلف، سال ها، چه آن زمان که هنوز در خانه بود و چه آن زمان که به بیمارستان منتقل شده بود، شب و روز، به نوبت به سراغ اش رفتند، تر و خشک اش کردند، برایش غذا بردند، برایش خبر بردند، کتاب خواندند، گفته هایش را نوشتند، جای پوران را برایش پر کردند و زمانی که دست ها و پاهایش او را ترک کرده بودند، ترک اش نکردند و تا جائی که توانستند، دست و پای او، نفس و هم نفس او شدند. درود من بر این انسان های شریف، کمتر از درود ام به تراب حق شناس نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهرداد درویش پور
رفیق دور و دیردست مان تراب حق شناس پس از پنج سال مبارزه با بیماری آی. ال. اس، درگذشت!
همه ما می میریم، می رویم و در گوشه ای شاید گمنام شاید آشنا محو می شویم. اما برخی آنقدر بزرگ هستند که تنها در پهنه تاریخ جای میگیرند و می آرامند. بی آنکه هرگز حضورشان محو شوند. تراب حق شناس - از برجسته ترین چهره های سیاسی و پر سابقه در جنبش کمونیستی ایران، مترجم و آرشیو نگاری پرقدر و گرانمایه اما بی ادعا - بی شک یکی از آنها است. نجیب بود و فروتن. پرشور بود و پرکار. متین بود و مودب. صمیمی بود و مهربان. با پرنسیب بود و شفاف، گرچه حرمت آدمیان را حتی در هنگام مخالفت سرسخت سیاسی نیز حفظ می کرد. طنز پرداز بود و شاد و به پیرامونیانش انرژی می داد و شخصیتی سخت جذاب داشت. چه بگویم درباره او که هرچه بگویم کم گفته ام. تنها در دوره یک ساله و اندی در دفتر تحریریه پیکار درسال 1359 و آغاز سال شصت با هم از نزدیک کار کردیم و قلم زدیم. خاطراتم از او بسیار و براستی همگی نیک هستند. گرچه فضای فکری امروز من با آن گذشته سخت متفاوت است. اما این همه از جذابیت او چه در آن دوران و چه پس از آن نکاست. داستان های تراب از ملاقات های او و حسین روحانی با آیت الله خمینی در نجف در فضایی آشتی ناپذیر آنهم در اواسط دهه پنجاه و قبل از انقلاب اسلامی، قم را هم کنجکاو او ساخته بود. از معدود فرهیختگان سیاسی بود که به رغم آن که به لحاظ فکری اندیشه کمونیستی خود را به همان سر سختی گذشته حفظ کرد، اما در گذشته در جا نزد و با انتشار اسنادی پرقدر، رد پای جدی برای تاریخ نگاری چپ ایران از خود بر جای گذاشت. در فرانسه و سوئد در طی این سی سال تنها چند دیدار کوتاه با او و زنده یاد همسرش پوران بازگان داشتم. همیشه جویای احوال زنده یاد مادر بود. گاه هم گفتگوهای تلفنی کوتاهی با هم داشتیم که بیشتر به قصد احوال پرسی صورت می گرفت. آخرین بار که به پاریس رفتم با او تلفنی گپ زدم. گرچه امکان آن را نیافتم که به ملاقاتش روم. میدانم "جهان پهلوان" عالم سیاست ایران (در راستی و نیکو کرداری) چندان علاقه ای نداشت کسی او را با بیماری فلج کننده اش ببیند. کسی را نمی شناسم که در باره تراب حق شناس جز به نیکی سخن گفته باشد. پیرمرد چشم ما بود. چشم هایش بسته شد و اشک ما سرازیر. مرگش را به همه عزیزان و دوستدارانش تسلیت می گویم. یادش زنده و خاطره اش گرامی باد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرگ رفیق تراب حق شناس غمی سنگین برای همه همرزمانش
ناصر پایدار
تراب حق شناس از میان ما رفت. او چهره نستوه و استوار سالیان دراز مبارزه علیه استثمار، نابرابری و همه اشکال بی حقوقی انسان بود. تا چشم بر محیط زندگی گشود خود را شریک درد، رنج ، ستمکشی و تبعیضات بشرستیزانه طبقاتی آوار بر سر استثمارشوندگان و زحمتکشان دید. راه زیستن و بیان هستی خود را در پیکار مصمم علیه ریشه های واقعی این سیه روزی ها یافت. در این راستا راه افتاد، فعال مبارزات دانشجوئی سالهای شروع دهه 40 خورشیدی علیه رژیم جنایتکار سلطنتی سرمایه داری شد. زمین و زمان شرایط اجتماعی آن روز در ایران و جهان مالامال از بی راهه و برهوت بود. جنبش کارگری بین المللی به بدترین شکلی در گروگان بورژوازی اردوگاهی، سوسیال دموکراسی، امپریالیسم ستیزی خلقی محافل ناسیونال چپ و نیروهای مشابه قرار داشت. در هیچ کجا هیچ پرتوی از میدانداری یک جنبش رادیکال ضد سرمایه داری چشم های جستجوگر را خیره خود نمی ساخت. همه راهها به رژیم ستیزی فراطبقاتی و مبارزه علیه دیکتاتوری بربرمنشانه حاکم ختم می شد.
تراب حق شناس در دل چنین وضعی مثل خیلی از همراهان روی به اپوزیسون های متحزب مخالف رژیم شاه نهاد. او چند گام این طرف تر با شناخت چند و چون این نوع اپوزیسون بازی ها، دست در دست همرزمان فداکاری گذاشت که سنگ بنای تأسیس «سازمان مجاهدین خلق» آن روز را نهاده بودند. تراب با همه توان آماده کارزار در این میدان و کمک به شکل گیری جنبش مسلحانه چریکی ضد امپریالیستی و علیه رژیم شاه شد. بر اساس تصمیم تشکیلات، راهی فلسطین گردید. نقش مهمی در برقراری ارتباط فعال میان مجاهدین و سازمانهای مقاومت فلسطینی، انتقال اعضاء سازمان به اردوگاههای آموزشی الفتح، سازماندهی افراد در پایگاههای مختلف  درون منطقه، تماس با احزاب و محافل سیاسی گوناگون ایفاء کرد. در پروسه تحولات ایدئولوژیک و سیاسی سالهای 52 تا 54 درون سازمان، با آغوش باز به استقبال کمونیسم و گسست از ارتجاع اسلامی شتافت. مثل سابق با همه توان جنگید. در جریان تجزیه مجاهدین م. ل در سال 57 به سازمان پیکار برای آزادی طبقه کارگر پیوست. با شروع شبیخون ها و تهاجمات فاشیستی جمهوری اسلامی علیه جنبش کارگری و نیروهای اپوزیسون و به دنبال ضربات بسیار سنگینی که بر سازمان پیکار وارد شد، مجبور به فرار مجدد از کشور و بازگشت به پاریس گردید. از آن تاریخ تا دقایق منتهی به مرگ هر چه در توان داشت برای ادامه مبارزه به کار گرفت. ایفای بیشترین نقش در تغذیه و تحرک سایت اندیشه و پیکار، نوشتن مقالات و کتاب های متعدد، بیشترین افشاگری ها علیه دنیای بربریت ها، سبعیت ها و حمام خون های دولت اسرائیل و سرمایه داری جهانی علیه توده های کارگر آواره و سلاخی شده فلسطین، تلاش برای تهیه و تکمیل آرشیو سازمان پیکار، مجاهدین اولیه و سپس م. ل و فراوان کارهای دیگر صفحات مختلف کارنامه مبارزات دوره اخیر او  را تشکیل می دهندد. تراب از 5 سال پیش به این سوی در چنگال یک بیماری مهلک توانفرسا با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. او بخشی از فعالیت های اشاره شده را در همین دوره و در فواصل فشرده میان مرگ و زندگی انجام داده است. او حتی تا چند ساعت پیش از نفس آخر هم از کارهای پیش روی خویش برای ادامه پیکار و جنگ علیه سرمایه داری می گفت. مرگ تراب غمی سنگین برای همه ماست. من این غم بزرگ را به همه همرزمانش و بیشتر از همه به رفقائی که در دوره بیماری وی از هیچ تلاشی برای همراهی با او دریغ نکردند تسلیت می گویم.
ناصر پایدار
26 ژانویه 2016
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اصغر ایزدی
تراب حق شناس، رفیق همواره و همیشه وفادار به کمونیسم؛ عاشق زندگی و امید برانگیز؛ و غمخوار و یار مددکار مردم فلسطین، خاموش شد! با مرگ رفیق تراب حق شناس از ما کاسته شد و برگرامی یادهای پایدار جان های شیفته افزون؛ دریغ و درد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محسن بهزاد کریمی
من متاسفانه مثل بسیاری دیگر از هم نسلانم به دلیل کاهلی تاریخ و تاریخ نویسی معاصر تا دوهفته پیش تراب حق شناس را نمی شناختم. شاید برای بعضی ثقیل باشد که یک جوان دست راستی امروزی از یک کهنه سوار مبارز چه می تواند بداند؟؟ اما دو هفته پیش که یکی از یاران جنبش از دیدار تراب حق شناس آمد و دوستان از ایشان می گفتند من هم با این چهره مبارز منطقه ای آشنا شدم. شاید از دیدگاه او تنها عدالت اجتماعی را با خود داشته باشم اما او امثال او که تمام حیاتشان را وقف مبارزه و آزادی کردند با تمام تفاوت نظر و عقیده برای من معلم اند و بزرگ. یادش گرامی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رضا کعبی
تراب حق شناس با صلابت و با کولەبار بیش از نیم قرن پیکار بی امان دیدە از جهان فروبست.
در آخرین ساعات روز دوشنبه در پاریس رفیق دیرینم، رفیق تراب حق شناس از مبارزان دیرین و از چهرەهای نامدار جنبش چپ و سوسیالیستی و پس از ٥ سال مبارزە با بیماری آی ال اس برای همیشە دیدە از جهان فروبست.
از بنیانگذاران سازمان مجاهدین و سپس از بنیانگذاران سازمان پیکار در راه آزادی طبقە کارگر بود. از سال های پایانی دهە سی مبارزات سیاسی اش را آغاز کرد که بسیار پیگیرانه تا واپسین نفس های زندگی اش ادامە داد.
جنبش چپ و سوسیالیستی ایران و خاورمیانه یکی از رهبران باارزش و پیگیرش را و بسیاری از جنبش های آزادیخوهی در جهان یکی از صادق ترین یارانش را از دست داد.
بدرود رفیق دیرینەام
نامت، نامی ماندگار
صلابت و استواریت سرمشق نسل کنونی و فردا
یادت در پیکارهای اجتماعی مشوق جنبش های عدالت خواهی و برابری خواهی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منجنیق
هرگز از مبارزه بازنایستاد. این را بدون ذره‌یی مبالغه یا از آن دست چیزهایی که معمولن در مورد تازه‌درگذشته‌گان می‌گویند، می‌نویسیم. با بیماری سخت و لاعلاجی دست‌وپنجه نرم می‌کرد که ذره‌ذره جانش را می‌جوید و اندامش را از کار می‌انداخت، با این همه درست تا ثانیه‌ی آخر می‌خواند و می‌نوشت. عاشق زندگی بود اما نه برای چند صباحی بیشتر زنده ماندن، که مسئله‌ی مرگ را سال‌ها پیش برای خودش حل کرده بود، عاشق زندگی بود چرا که می‌دانست آرام‌آرام دارد از آستانه می‌گذرد و تنها اوست که باقی مانده تا حرف‌هایی را بزند که دیگران یا نمی‌دانند که بگویند یا نمی‌خواهند که بگویند. آخرین باری که چند نفری از رفقای ما به دیدنش رفتند گفته بود: «فاصله‌ی میان مرگ و زندگی خیلی زیاد است» و بلافاصله اضافه کرده بود: «من را بچلانید رفقا!». می‌خواست تمام آن چیزی را که باید بگوید، گفته باشد. و گفت. با زندگی‌اش فقط حتا، همه‌ی حرف‌هایش را گفت. تنها راه بزرگ داشتن تراب حق‌شناس ادامه‌ی نبردی است که او تمامی زندگی‌اش را عاشقانه وقف آن کرد و مبارزه در راه آرمانی که تا پایان زندگی به آن وفادار ماند. در عصری که پرچم تسلیم از هر سویی بلند شد و رزمنده‌گان سابق یکی پس از دیگری به مزایای سوسیال‌دموکراسی و لیبرالیسم پی بردند، با تمام وجود به کمونیسم وفادار ماند. دریغ و افسوس ما از درگذشت رفیق تراب حق‌شناس نیست بلکه از جای خالی اوست که خالی می‌ماند، از این‌که دستی برای برداشتن این بیرق در کار نیست. بزرگ‌داشتی اگر در کار باشد همین است که این جای خالی را به یاد بیاوریم، نشان بدهیم.
اغتشاش نهم. بی آنکه نامش را ببرم
ژرژ موستاکی. ترجمه‌ی تراب حق‌شناس
ژرژ موستاکی، سراینده، آهنگساز و خواننده‌ی ترانه‌ی «بی آنکه نامش را ببرم» فرانسوی بود اما تباری یونانی و مصری داشت. او که کار موسیقی را با ترانه‌سرایی آغاز کرد و به واسطه‌ی خوانده شدن ترانه‌هایش توسط «ادیت پیاف» به شهرت رسید. زمانی خوانندگی را آغاز کرد که ترانه‌های سیاسی نوشت، ترانه‌هایی که خودش باید آنها را می‌خواند. موستاکی در همان دورانی که تراب حق‌شناس یکی از برجسته‌ترین چهره‌های سازمان مجاهدین خلق ایران و سپس مجاهدین خلق مارکسیست _ لنینیست بود، به یکی از مهم‌ترین خوانندگان معترض در فرانسه تبدیل شد. مبارزه‌ی او اما تنها محدود به مرزهای فرانسه نبود بلکه با سرودن و اجرای ترانه‌های انقلابی از مبارزات مردم پرتغال و اسپانیا علیه دیکتاتوری حمایت و در کنار ملینا مرکوری و میکیس تئودوراکیس علیه حکومت نظامی سرهنگ‌ها در یونان مبارزه کرد، درست مانند تراب حق‌شناس که به همان اندازه که در مبارزه‌ی زحمتکشان ایران علیه سرمایه‌داری و استبداد شرکت کرده بود، در مبارزه‌ی مردم فلسطین و خلق ظفار نیز حضور داشت. ژرژ موستاکی، در چهار سال آخر زندگی‌اش به دلیل بیماری مجبور شد خواندن را کنار بگذارد اما تا پایان زندگی به آرمان‌هایش وفادار ماند، و تراب حق‌شناس نیز پنج سال آخر زندگی‌اش را به بیماری درمان‌ناپذیری دچار شد که سرانجام به زندگی‌اش پایان داد.
لینک ویدئو در یوتوب:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تراب حق شناس درگذشت
بقلم ناصر اعتمادی
رادیو فرانسه
تراب حق شناس از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران و سپس از مؤسسان سازمان "پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر" دوشنبه ۲۵ ژانویه پس از سال ها جدال با بیماری در بیمارستانی در حومۀ شهر پاریس در سن ۷۲ سالگی درگذشت. با مرگ او در تبعید چپ ایران یکی از مهمترین شخصیت های تاریخی اش را طی نیم قرن گذشته از دست داد.
تراب حق شناس، به گفتۀ خودش، در دورۀ پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به اندیشۀ تغییر و در نتیجه به سیاست روی آورد. او در خانواده ای سنتی و پایبند به مبانی مذهبی در جهرم به دنیا آمد. پدرش دامدار کوچکی بود و غالب کارهای این دامداری از کودکی به دوش تراب حق شناس بود. او از همین دوران طعم زندگی محقر را چشید و از شکوه این زندگی محقر فلسفه ای برای خود ساخت که لحظه ای از آن فاصله نگرفت.
تراب حق شناس تا واپسین دم حیات سادگی و متانت و فروتنی یک روستایی را داشت، هر چند ساعتی گفتگو با او کافی بود تا عمق دانش و تجربیات مهم او را نه فقط در سیاست، بلکه در حیطه های تاریخ و ادبیات زبان های فارسی و عربی نشان بدهد.
تراب حق شناس در سال ۱۳۳۶ برای گذراندن دوره طلبگی به حوزۀ علمیه قم رفت و همزمان تحصیلات دبیرستانی اش را ادامه داد. برای اولین بار در همین سال ها با نام های مارکس، انگلس و واژه های ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک آنهم در کلاس های ایدئولوژیک حوزۀ علمیه قم علیه مادیگری آشنا شد.
روحیۀ جستجوگر تراب حق شناس همواره نجات دهندۀ او از بند تعصب و جزم اندیشی بود. گر چه او دیپلم متوسطه را در تهران گرفت، اما از همان دورۀ طلبگی در قم به آثار و کتاب های مهندس مهدی بازرگان جلب شد. به دلیل فقر تراب حق شناس به جای رفتن به دانشگاه، به دانشسرای عالی رفت که در آن زمان کمک هزینه ای در حدود پنجاه تومان به دانشجویان بی بضاعت می داد که البته بعد از اعتصاب به دویست تومان هم رسید.
تراب حق شناس از نخستین افراد جوانی بود که بعد از تشکیل نهضت آزادی به آن پیوست و همزمان عضویت خود را همانند محمد حنیف نژاد و سعید محسن و بسیاری دیگر از هم نسلانش در جبهۀ ملی ایران حفظ کرد.
از اواخر سال های دهۀ ۱۳۴۰ تراب حق شناس به عنوان نماینده از سوی سازمان مجاهدین خلق ایران به کشورهای عرب حوزۀ خلیج فارس مهاجرت کرد و از همین دوره پیوندهای عاطفی و سیاسی با سازمان های فلسطینی از جمله الفتح برقرار کرد که از اهمیت شان هرگز کاسته نشد.
تراب حق شناس در برابر سختی ها، ناملایمات و شکست های بی شمار همواره ایستاد. اما، مرگ همسرش، پوران بازرگان، که دیوانه وار دوست اش می داشت عاقبت وی را به زانو درآورد و در بند بیماری ای ناعلاج گرفتار کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرگ تراب حق شناس
تراب حق شناس یکی از آخرين بازماندگان نسل مبارزان دهه پنجاه عليه نظام شاهنشاهي در سن 74 سالگي در پاريس در گذشت . او همراه با محمد حنيف نژاد و سعيد محسن از بنيان گذاران مجاهدين خلق بود. حق شناس زاده شهرستان جهرم و از خانواده اي مذهبي بود كه عليه رژيم مستبد شاهنشاهي دست به مبارزه مسلحانه زد. همسر او پوران بازرگان نیز که از بنيان گذاران همين سازمان بود، چند سال پيش در پاريس فوت كرد .
اين دو مبارز سال هاي عمر خود را پس از سرنگوني نظام شاهنشاهي بيشتر به كمك به ميارزان فلسطيني صرف كردند. تراب بيش از چها سال بود كه با بیماری آی. ال. اس (نوعي ام اس) دست و پنجه نرم مي كرد اما تا اخرين ساعات عمرش، با وجود از كار افتادن تدريجي دست ها و سایر اندام هايش همچنان به ترجمه و نوشتن مقالات مشغول بود . زندگي او پراز تلاش و پيگيري د ر راه آرمان كارگران و زحمتكشان و مردم تحت ستم سراسر جهان بود.
يادش گرامي باد
کانون مدافعان حقوق کارگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درگذشت پیکارگر آزادی و سوسیالیسم:
تراب حق شناس
تراب حق شناس انقلابی کمونیست که بیش از پنجاه سال از زندگی سراسر تلاش خود را در راه مبارزه با استبداد، امپریالیسم و سرانجام برای آزادی طبقۀ کارگر در طبق اخلاص گذاشت شب گذشته در بیمارستانی در حومۀ پاریس به درود حیات گفت.
تراب در چند سال گذشته دچار بیماری بسیار سخت، جانکاه و نادری بود که به تدریج توانائی های جسمی و حرکتی او را گرفت و او را زمینگیر کرد. اما این رزمندۀ پیگیر آزادی و حقیقت، تمام توان فکری و ذهنی خود، تمام عزم و ارادۀ خود در مبارزه با مرگ و تباهی و عشق بی کران خود به زندگی و به توده های رنج و کار را تا آخرین لحظۀ حیات از دست نداد. او تمام عمرش را به طور کامل زیست چون تمام زندگیش سرشار از مبارزه بود. نترسیدن از خطرهای گوناگون، پیکار بی امان با ارتجاع ننگین و خونبار پهلوی و جمهوری اسلامی، مرزبندی با تسلیم طلبان، فریبکاران و فرصت طلبان از هر رنگ و قماش و تلاش برای بیداری توده ها و انتقال تجربیات چندین دهه مبارزه به نسل های جوان تر، به زیر سؤال بردن خود و غیره  صرفا بخشی از ویژگی های تراب را تشکیل می داد. عشق به دانش و فرهنگ پیشرو بشری در تمام عرصه ها، ترویج ادبیات و شعر انقلابی، ترویج سوسیالیسم، همبستگی رزمنده با مبارزات انقلابی کارگران و زحمتکشان در آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و اروپا، پشتیبانی از مبارزان انقلابی و حفظ و انتقال دستاوردهای آنان پرتوی دیگر از چراغ زندگی او بود.
او تمام زندگی اش را با فروتنی و بی چشمداشت صرف مبارزه با ستم و استثمار، آموختن و آموزش دادن، روشنگری و مبارزه با جزم های دیرپا، یافتن راهی برای رهائی از اسارت سرمایه، پیکار با ارتجاع شاهنشاهی و اسلامی کرد: سودا چنین خوش است که یکجا کند کسی!
ما از دست رفتن رفیق تراب را به همۀ رزمندگان کمونیست و همۀ مبارزان راه آزادی و حقیقت تسلیت می گوئیم.
جمعی از کمونیست های ایران (آذرخش)
٦ بهمن ۱٣٩۴، ٢٦ ژانویه ٢۰۱٦
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مینا اسدی
تراب حق شناس هم رفت . .رژیم جنایتکار اسلامی اما پا برجاست و همچنان در کار درو کردن جوانان و دگر اندیشان است.. روزگار بدی ست .مرگ ما را به هم نزدیک می کند . . ما از ترس مرگ خویش ،از مردگان چهره های مقدسی می سازیم مبادا که دستشان را از گور بیرون بیاورند و ما را هم با خود به برند.ترس از مرگ خاموشمان می کند .. زندگان را آنقدر می زنیم که دق کنند و پس از مرگشان علم به دست می گیریم و سر در گریبان به دنبال جنازه راه می افتیم.بد مردمی هستیم .آنان که تراب را نمی شناسند بروندوبه خوانند و آنان که می شناسند می دانند که زندگی او با همه ی فراز و نشیب اش ،در راه مبارزه با جهل و استبداد گذشت. تراب مسلمان نماند.راه دیگری برگزید با همراهش پوران بازرگان ، در زندگی ساده ای ،در-تبعید- زیست.و گفت و نوشت و از سخن باز نماند .همراهانش در "پیکار" می دانند که او از دوسر مورد حمله بود .تنها مورد تهدید رژیم اسلامی نبود بل که همه ی دین پناهان برای خفه کردن صدایش ،دست به دست هم داده بودند واز هر دو سو مورد عنایت قرار می گرفت . کار من تطهیر مردگان و تقدیس آنان نیست .مرگ نباید و نمی تواند راهها و بیراهه هایی را که از آن گذشته ایم هموار کند .نقد تراب و زندگی اش کار رفیقان اوست که همراه و هم نظر او هستند اما من مثل یک دوست یاد او را گرامی می دارم و مبارزاتش را و اندیشه اش را پاس می دارم.
مینا اسدی- سه شنبه-بیست ششم ژانویه دوهزار وشانزده -استکهلم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفيق تراب حقشناس در تبعيد در گذشت .
نام شريفش در كنار نام عدالت بر صفحه تاريخ مبارزاتي ايران همواره سربلند خواهد درخشيد . //نامه ي عاشقانه از تراب حق شناس به پوران بازرگان در هشتمین سالگرد درگذشت او
نویسنده: تراب حق‌شناس
شنبه ، ۲۳ اسفند ۱۳۹۳؛ ۱۴ مارس ۲۰۱۵
توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
"عشق من و تو/ آه، این هم حکایتی ست"
دو سال است که در چنین روزی نمی‌توانم به دیدارت بیایم. فکر کردم خوب است گوشه کوچکی از زندگی مشترک مبارزاتی و رفیقانه‌ای را که با تو داشته‌ام برایت بنویسم.
طی بیش از سی سال ما حتی بهانه‌ای برای اختلاف نداشتیم زیرا هدف‌های والایی که به آنها باورداشتیم همه امور را تحت الشعاع قرار می‌داد. اگر دستاوردی در کار باشد بخش مهمی از آن مدیون توست.
باری، در ۱۳۴۱ کنگره‌ای از انجمن‌های اسلامی کشور که تحت تاثیر افکار مهندس بازرگان بود، در تهران برگزار شد. درست است که ما مصدقی بودیم ولی شاه از اینکه کمی امکان تنفس به ما دهد استفاده می‌کرد تا به چپ‌ها هیچ امکانی برای ابراز وجود ندهد. در این کنگره که یک جلسه آن در مسجد هدایت برپا شد، نمایندگان انجمن‌های اسلامی و مهندسین، پزشکان، معلمین، دانشجویان شرکت داشتند. در کنگره پیامی از سوی انجمن اسلامی بانوان مشهد قرائت شد که امضای پوران بازرگان داشت. در آن زمان هم تو دانشجو بودی هم من. بعدها با برادرت منصور که مثل ما نهضتی بود آشنا شدم و اتاقی کوچک نزدیک میدان فوزیه (امام حسین) مشترکا اجاره کردیم. طولی نکشید که منصور را دستگیر کردند و گهگاه به ملاقات او و دیگر دوستانم که در زندان قصر بودند می‌رفتم. چند ماه بعد تو برای دیدار با برادرت از مشهد به تهران آمدی با یک حلب روغن و دو جعبه بزرگ میوه که همه را بی کم و کاست برای کمون زندان بردیم. سال ۴۳ برای فوق لیسانس به تهران آمدی و سپس دبیر تاریخ و جغرافیا در دبیرستان‌های دخترانه تهران شدی. تو و برادرت از نخستین اعضای جمع مجاهدین بودید و تا آخر دهه چهل، مانند دیگران، هم به کار اشتغال داشتید و هم به فعالیت سازمانی می‌رسیدید. در همین دوره بود که مدیریت دبیرستان دخترانه رفاه را به عهده‌ گرفتی. من که کارم در گیلان معلمی بود هر هفته به تهران می‌آمدم و بسیاری اوقات به تو هم سر می‌زدم. آدمی بودی بسیار منظم و با وقار. لیاقتی که در کار سیاسی در اشکالی که با آنها سروکار داشتی کسب کرده بودی باعث شد که تجربه فعالیت علنی در دانشگاه مشهد و در انجمن بانوان و آموخته‌هایت در چندین سال فعالیت مخفی سازمانی از تو عنصری فعال چه در زمینه فعالیت توده‌ای و چه در مقابله با پیگردهای ساواک بسازد.
اواخر سال ۴۷ که صحبت از ازدواج تو در میان بود، سعید محسن به من گفت: «کسی که شایسته‌ی پوران باشد، فقط محمد است، حنیف نژاد». یادت هست وقتی محضردار به خانه آمد تا ازدواج را ثبت کند، غیر از محمد، منصور برادرت و من به عنوان شاهد حضور داشتیم؟ وقتی پرسید مهریه چقدر است؟ همه خندیدیم. یادت هست قبلا گفته بودی «صحبت از مهریه نکنیم. فقط یک مسلسل به من بدهید»؟. چند سال بعد، وقتی ماموران ساواک را که به دبیرستان ریخته بودند تا ترا دستگیر کنند و تو ماهرانه از در دیگر دبیرستان در رفتی و آن ها را قال گذاشتی و زندگی مخفی ات شروع شد، گفتاری رادیوئی نوشتم که از رادیو میهن پرستان پخش شد، تحت عنوان «زنی که مهریه اش یک مسلسل بود».
از برخوردهای خونسردانه و دقیقی که در خانه‌های تیمی داشته‌ای، چیزی نمی‌گویم. ولی بر می‌گردم به فعالیت تو پس از ضربه اول شهریور ۵۰ که کمر سازمان را شکست. تو آدم شرایط سخت بودی. فرهنگ مردسالار از اصطلاح "مردِ شرایطِ سخت" یاد می‌کند، ولی تو زنِ شرایطِ سخت، انسان شرایط سخت بودی. هر وقت به یاد کوشش‌هائی که تو در آن زمان برای حفظ روحیه خانواده‌ها، سازماندهی جوانان آن‌ها از دختر و پسر، جمع آوری کمک مالی، ملاقات با زندانیان و تماسِ بازِ دوستانه‌ای که با خانواده‌های دیگر گروه‌ها داشتی، ارتباط با زندان و ارسال و دریافت پیام با زندانیان می‌افتم ترا تحسین می‌کنم. همان طور که رفیق قدیمی‌ام ابراهیم آوخ، زندانی آن سال‌ها می گفت تو چقدر در انتقال اسناد و جاسازی زیرکی و نظم از خود نشان داده بودی به طوری که با مخفی شدنت ارتباط با زندان مدتی دچار اختلال بود. تو بدرستی دبیرستان رفاه را به پشت جبهه سازمان بدل کرده بودی، همراه با رفعت افراز و دیگر دوستان‌تان.
آیا یادت هست در جلسهء دادگاه نظامی که گروه اول مجاهدین را محاکمه می‌کرد، در فاصله ده-پانزده دقیقه استراحت، چنان یکی از متهمین را در آغوش فشرده بودی و با گذاشتن لب بر لبانش، او توانسته بود پیامی را که روی کاغذ کوچک نوشته و در دهان گذاشته بود، به دهان تو منتقل کند؟ و همه پیش چشم مامورین رسمی و غیر رسمی رژیم!
سال ۱۳۵۳، همراه با چند تن از رفقای سازمانی، مخفیانه از طریق افغانستان به خارج آمدی. بهرام آرام به محمد یقینی گفته بود، پوران را باید از ایران خارج کرد، چون اگر او را بگیرند، خانواده‌های زندانیان دق می‌کنند. بعد گفته بود، او را ببر خارج، پیش تراب. در بغداد با فعالیت‌هائی که داشتیم، تو هم مشغول بودی. آن جا بود که به تو پیشنهاد ازدواج دادم. وقتی در کنار دجله قدم می‌زدیم. شعر ایرج میرزا را که هنگامه اخوان با صدای زیبایش خوانده بود، زمزمه می‌کردیم: «عاشقی محنت بسیار کشید... تا لب دجله به معشوقه رسید». زندگی مشترک ما با احترام متقابل بیش از سی سال طول کشید. همه به این امید که برای عدالت گامی کوچک برداریم.
گفتم زن شرایط سخت بودی. خودت می‌گفتی که اگر آدم خیلی چیز هم بداند، ولی در دعوا که حتما پیش می‌آید، نتواند جا خالی بدهد، ضربه می‌خورد. و از آن دانسته‌ها کاری بر نمی‌آید. هر دو را باید با هم داشت. یادت هست سال ۵۵، طبق وظیفه‌ای که آن سال‌ها در سازمان داشتیم، برای تامین سلاحِ رفقای داخل کشور، از خاورمیانه اسلحه تهیه می‌کردیم و مسافر با خود می‌برد، چه از راه زمینی، چه هوائی؟ یک بار هم که با هم بودیم، از لبنان با دو سلاح کمری خوب همراه با حدود سیصد فشنگ که به خود بسته بودی، به سوریه رفتیم و از آن جا به ترکیه. وقتی از این مرزها به سلامت و خونسردی گذشتیم، متوجه شدیم که در منطقه حکومت نظامی برقرار است و اتوبوس‌ها را بازرسی می‌کنند. نزدیکی‌های شهر آدنا سه نفر از گشتی‌های پلیس، دو مرد و یک زن، برای کنترل مسافران وارد اتوبوس شدند، زن و مردی را که در صندلی جلو ما نشسته بودند، چک کردند و پلیس زن، زنی را که جلو ما بود، به خوبی برانداز کرد و دست به سینه او برد. اما نوبت که به ما رسید، آن قدر طبیعی و خونسرد بودیم و به عنوان دو توریست ایرانی با احترام پاسپورت‌ها را نشان دادیم که به ما گفتند بفرمائید بنشینید. در بین راه چقدر خوشحال بودیم. به شهر آدنا که رسیدیم، پیاده شدیم، به رفقا در آنکارا زنگ زدیم. همان جا بودیم تا شاکر آمد و سلاح‌ها را از ما تحویل گرفت و جاسازی کرد و به آنکارا برد. بعد هم در ترمینال آنکارا منتظرمان ایستاده بود و گفت که "امانتی" را به مقصد رسانده است.
یادت هست دشواری‌های کار سازمانی، زندگی در تبعید و امرار معاش از طریق کارگری در هتل و سِری دوزی در آنکارا، گرفتن اتاقکی محقر که از دیدن موش در گوشه و کنار آن منزجر بودی؟ یادت هست چگونه با خونسردی و در عین حال هُشیاری و انتقاد از مسئولین، شرایط سخت مبارزاتی را تحمل می‌کردی؟
بعد از انقلاب که به ایران رفتیم، زمانی که دولت بازرگان بر سرِ کار بود و همکار سابقت در دبیرستان رفاه، محمدعلی رجائی معاون وزیر آموزش و پرورش بود، به او مراجعه کرده و گفته بودی می‌خواهم کار معلمی را از سر بگیرم. و او گفته بود قبول نداریم. تو در گذشته قرآن و دین به بچه‌ها می‌آموختی و حالا، کمونیسم. ترا به کار برنمی‌گردانیم. اما رجائی آن قدر بی حیا بود که چیزی نگذشته وقتی می‌خواست کاندیدای ریاست جمهوری شود، در تبلیغاتش نوشته بود "در زمان شاه در کنار مجاهدین مبارزه می‌کردیم و رابط ما با سازمان، پوران بازرگان همسر حنیف نژاد بود".
یادت هست گویا برای بزرگداشت شهرام یا یکی دیگر از رفقای شهید، با جمعی از رفقای دختر سازمان پیکار به بهشت زهرا رفته بودی، جمعی از پاسداران دور شما حلقه می‌زنند و دسته جمعی به مقری می‌برند تا بازجوئی کنند. تو ماهرانه چنان خود را به بیهوشی زده و نقش زمین شده بودی که ترسیدند و همه‌تان را رها کردند؟
برای تو، از آغاز جوانی، تنها یک راه و روش معنا می‌داد، زندگی، مبارزه و دیگر هیچ؛ چقدر در شرایط سخت به من کمک دادی که ضربه‌ای را تحمل کنم. سال ۱۳۶۳ در بیمارستانی در پاریس به ‌خاطر فشار خون شدید بستری بودم، نامه‌ای از یکی از بچه‌های داخل کشور که به شدت علیه ما موضع گرفته بود، رسید. ما را ضد انقلاب خوانده بود. من که فرزند نداشتم، ولی نامهء او به مثابه مرگ فرزند، آه از سینه‌ام بیرون کشید. تو که حدس زده بودی نامهء شاد کننده‌ای نباشد، استثنائا آن را باز کرده بودی و پس از چند روز با مقدمه چینی و آماده کردن من، نامه را دادی بخوانم. چقدر حواست جمع بود.
رابطه ما همواره، اگر هم جنبه فردی داشته، در چارچوب آرمانی و جمعی قرار می‌گرفته؛ لذت دمساز بودن با ترا هرگز فراموش نخواهم کرد. وقتی مرا ترک کردی، بارها این شعر مولوی را تکرار می‌کردم که "با لب دمسازِخود گر جُفتمی؛ همچو نِی من گفتنی ها گُفتمی".
دو شعر زیبای عاشقانه نزار قبانی را، خودت می‌دانی، که برای تو ترجمه کرده بودم و وقتی محمود درویش نوشته بود به تماشای فیلم عاشقانه نشستیم، و لحظاتی بعد، دو قهرمان فیلم به تماشاگر ما بدل شده بودند، وصفی از حال ما بود.
شاید با رفتن تو بود که بیماری من بروز کرد. حالا دوستانم هر چه چوب گیر می‌آورند، زیر بغل من می‌زنند تا مرا زنده نگه دارند و کاری را که تو گفته بودی حتما انجام دهم، به پایان بَرَم. از تک تک شان و مهر و وفاشان ممنونم و داشتن چنین دوستانی را ادامهء خوشبختی خودم در زندگی با تو می‌دانم.
اجازه بده تا به این زودی ها پیش تو نیایم! وقتی بیایم که شرمندهء تو نباشم.
نمی‌توانم از تو یاد کنم و رفقای دختر و خانواده‌های عزیز شهدا و زندانیان را که در مراحل مختلف مبارزهء انقلابی می‌شناخته‌ای، به یاد نیاورم. چه آن‌ها که در ایران بودند، چه در تبعید.
فردا ۸ مارس است. چقدر جای تو و بسیاری دیگر از جمله آذر درخشان خالی‌ست. نامه را با شعری از علی عمو (علی محمد حق شناس) که او را خوب می‌شناسی به پایان می‌برم که چه زیبا جاودانگی را سروده و ستوده است:

"جاودانگی
شعردیگران سرودن است
خواب دیگران غنودن است
در خیال این و آن جاودانه بودن است".
درود بر تو جاودانهء خیال من.

تراب، ۷ مارس ۲۰۱۵
(نامه فوق بر مزار پوران خوانده شد )

هیچ نظری موجود نیست: