گزارشى از تجمع 18 تير88 در تهران!
شاهد عينى : داريوش.ش
مثل اينكه اولين نفر هستم كه خبر تجمع را ميگم!
ما با ماشين از خيابان كارگر به سمت كشاورز رفتيم اولش نااميد شديم و گفتيم حربهى دولت گرفت و مردم رفتند مسافرت، ولى هر چه جلوتر رفتيم اميد در دلهايمان شعله زد! تقريبن از تقاطع كشاورز درگيريها شروع شد و نيرويهاى انتظامى بودند كه مردم را متفرق ميكردند و چشمهاى خودشان هم از گازاشكآور پر بود از اشك! ما به سمت 16 آذر رفتيم، تمامى وروديها به پايين بسته بود، برگشتيم! گويا نيروهاى انتظامى نتوانسته بودند آنطور كه خواسته حكومت بود مردم را متفرق كنند براى همين يكدفعه نيروهاى ضد شورش آمدند. تمام پارك لاله و خيابان حجاب پر شد از گاز اشكآور و مردمى كه در پارك براى تفريح آمده بودند با بچه و پيك نيك و سفرههايشان زير بغل به سمت كارگر شمالى و فاطمى در حال دويدن بودند هر كسى كه سيگارى بود تند تند سيگار روشن ميكرد و تو چشم زن و بچهها فوت ميكرد! فضاى خيابانهاى اطراف پارك لاله كاملن امنيتى بود و پر بود از ماموران ضد شورش با رنگهاى خاكسترى و آبى و سبز ! ما به سمت كشاورز غربى رفتيم تا وارد چمران بشيم كه اونجا به اولين تقاطع كه رسيديم ديديم تقريبن چهار راه دست مردمه و جمعيتى بالغ بر 3 هزار نفر در حال شعار "مرگ بر خامنهاى" و "خامنهاى حيا كن ... سلطنت را رها كن" بودند! و وسط چهار راه هم آتيش روشن كرده بودند براى مقابله با گاز اشكآور! زمان هر چه جلوتر ميرفت اوضاع براى حكومت وخيمتر ميشد تا اينكه بالاخره آخرين نيروى خود يعنى نوپو و بسيج را هم وارد ميدان كردند! جلوتر كه رفتيم سر يك چهار راه ديگه كه خلوتتر بود منظره جالبى رخ داد! دقيقن اتفاقى كه براى خودم افتاده بود (گفتم يه روزى ميگم!) داشت براى يه مردى كه از قضا هم قيافه و همسن خودم بود رخ ميداد و يه موتورى دو تركه بسيجى دنبالش ميكردند كه مرد به طرفى كه ما بوديم آمد و موتورى هم از بريدهگى خيابان گذشت و پيچيد جلوى پيكانى كه داشت مرد را از صحنه دور ميكرد و آن را متوقف كرد! بايد كارى ميكردم (چرا كه مردم هم در يوسفآباد براى من هم همين كار را كردند، وگرنه الان من تو خونه نبودم!) ماشين را نگه داشتيم و به بچهها گفتم بريد جلوش را بگيريد تا مرد را نبرند دو سه تا ديگه از مردم هم اومدند جلو يكى از بسيجيها داشت مرد بيچاره را كه قلبش مثل گنجشك ميزد به سمت موتور رفيقش ميبرد مردم سعى كردند از دست اون بيرونش بيارند ولى بسيجى با كمال وقاحت اسپرى فلفل را از جيب بيرون آورد به سمت مردم پاشيد تقريبن داشت مرد را ميبرد و با تجربهاى كه از سالهاى قبل داشتم ميدانستم چه بر سر او خواهد آمد همينطور سر دوستان داد ميزدم كه كارى كنيد كه يكباره يك جوان تقريبن 18 ساله كه انگارى فرشته نجات باشد از اون طرف خيابان دوان دوان خود را به بسيجيه رساند و خودش را انداخت روى بسيجيه و با اسپرى فلفلى كه داشت مقابله به مثل كرد و دقيقن تو چشماش زد! بسيجى داد زد آى كور شدم كور شدم! مرد را رها كرد و داد زد "سيد بيا من رو ببر... زود باش" تا سيد بيايد و بسيجى سوار شود كتك بود كه ميخورد و بالاخره توانست از ميان مردم بگريزد و با رفيقش فرار كند! مرد رها شده و راننده پيكان كه انگارى دنيا را به آنها داده باشند هم از راه ديگرى رفتند! مردم هم چنان از اين حركت خود و آن جوان احساس شعف داشتند تو گويى قدرتى دوباره يافتهاند و به سمت تجمع حركت كردند! ما تقريبن تا ساعت 10 همان حوالى و اميرآباد بوديم! آخر وقت (حوالى ساعت 10) نميدانم چه اتفاقى در كوى و اميرآباد يا پارك لاله افتاده بود كه چيزى در حدود دو سه هزار نيروى ضد شورش و بسيجي و نوپو در لباسهايى با رنگهاى خاكسترى و آبى و سبز و شخصى سرتاسر كارگر از انقلاب تا كوى را پوشانده بودند! دوستى كه تازه برگشته بود تلفن زد و گفت همين داستان در ميدان ونك و خيابان يوسفآباد و هفتتير و انقلاب هم بوده است! شد آنچه كه بايد ميشد! من هيچ سالگردى از 18 تير را به شكوهى و با عظمتى و شلوغى امسال نديدم! اگر سالهاى قبل فقط دانشجو بود امسال پير و جوان از هر قشر بودند و سه روز تعطيلى و سفارشهاى مكرر مجريهاى خودفروخته صدا و سيما براى رفتن مردم به مسافرت و شمال هم كارگر نشد و مردم همچنان در ميدان بودند و حكومت هم شوكه شد! آقاى احمدى مقدم فرمانده ناجا ديديد كه مردم را نميشناسيد و بر خلاف حرف شما ماندند و 18 تير را گرامى داشتند! ...
تا كور شود هر آنكه نتواند ديد!
شاهد عينى : داريوش.ش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر