گفتگو با خانم گلی- بیژن خوزستان و امیر جواهری لنگرودی در باب خیزش انقلابی زن_زندگی_آزادی

https://youtu.be/s0iJukjsxR4?feature=shared

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

این گزارش خواندنی را از وبلاگ روزگار جنون با هم بخوانیم http://www.behaak.com/2009/07/18.html ضد گزارش گفت و گوی خیابانی، تهران، ۱۸ تیر کیان پردیس تهران 18 تیر، خیابان ولی عصر، تقاطع طالقانی : خانمی حدودا 65 ساله، خطاب به ستوان یکم نیروی انتظامی با حالتی پرخاشگر: بزار دستت رو ببوسم! بزار پاهاتو ببوسم! بزار باتومت رو ببوسم! آفرین! شما روی ساواک رو سفید کردین... افسر نیروی انتظامی با حالتی معذب: باشه مادرم، سخنرانیت رو کردی، بفرما! بفرما!... جوانی می خواهد خانم را دور کند، خانم رو به جوان: بزار حرفم رو بزنم، می خوان چکارم کنن؟... چند متر آنورتر، چند نیروی ضدشورش، پسری رو در حالی که می زنند، به زور سوار ون می کنند. تهران 18 تیر، خیابان ولی عصر: روبروی پاساژ ایرانیان سه خانم میانسال همراه با سه نیروی گارد حرکت می کنند و با آنها صحبت می کنند. خانمی چاق، خانمی با مانتوی روشن، خانمی سر به زیر. خانم چاق: شما هم بچه های ما هستید، نزنید بچه های مردم رو. یکی از نیروهای گارد زیر لب تلخ می خندد. بلند قد است. خانمی که مانتوی روشن به تن کرده به دوستش پاسخ میده: نه اینا از خودمونن. اینا نمیرنن، بسیجییا میزنن. بسیجیا پول می گیرن که بزنن. خانم چاق رو به نیروی گارد بلند قد: آخه این بسیجیا چه کاره اند؟ نه شما بگو، چکاره مملکتند؟ نیروی گارد بلند قد زیر لب: همونایی هستن که جبهه رفتن. خانم مانتو روشن با تمسخر: اینا که دارن مردم رو میزنن، زمان جنگ تو قنداق بودن. اینا جرات جبهه رفتن ندارن... صدای شلیک گاز اشک آور میاد. تهران 18 تیر، خیابان ولی عصر، چهار راه ولی عصر: پسر جوان رو به نیروی گارد: ببخشید جناب سروان، من می خوام برم هفت تیر، ولی همه راهها بسته اس. همه جا یا میزنن یا گاز اشک آوره! از کجا برم؟ افسر گارد: سرت رو بنداز پایین، راهت رو برو، کسی کارت نداره. پسر جوان: بابا همبن الان الکی یه لگد خوردم. افسر گارد: خجالت بکش، جوونی، برو، نترس، این همه آدم کتک خوردن، هیچی نمی گن، اون وقت تو یه لگد خوردی؟... چندین نفر، میدوند، فریاد میزنند: مرگ بر دیکتاتور. تهران 18 تیر، میدان ولی عصر : چند نفر دور یک پلیس رو گرفتن و باهاش صحبت می کنن. خانمی میگه: ما احمدی نژاد رو نمی خوایم. آخه به کی بگیم؟ پلیس جواب میده: باشه! قراره برم باهاش صحبت کنم که نکنه این کارا رو! بهش می گم که نمی خوایدش. من بهش بگم ول می کنه میره. مردم می خندند. تهران 18 تیر، ابتدای بلوار کشاورز: خانمی تقزیبا سی و پنج ساله، رو به افسر پلیس: نزنید بچه های مردم رو، شما هم برادر مایید. نزنید تو رو خدا، گناه داره به خدا... افسر پلیس: خواهرم، من کسی رو تا حالا نزدم. زیر لب زمزمه می کنه: خسته شدیم به خدا... صدای بوق قطع نمی شه. تهران 18 تیر، خیابان کریم خان: سکوی پارک مریم خانم و آقایی مسن روی سکو نشسته اند و با پسر و دختر جوانی صحبت می کنند. دختر دستبند سبز به دستش بسته. ماشینها بوق ممتد می زنند. خانم و آقای مسن، گه گاه دو انگشت رو به صورت v به ماشینها نشون می دن. دو دختر و پسر دیگه، جلوتر دارن بلال می خورن و جمعیت رو تماشا می کنن. یه نیروی بسیج، به طرفشون می دود و باتوم دستش رو با حالت تهدید بالا گرفته، داد میزنه: جمع نشید، برید، به خدا میزنم، به امام حسین میزنم... پسر و دختر بلال به دست به کوچه بغل می پیچند. به طرف کسانی که روی سکو نشستن می یاد. خانم مسن رو به بسیجی: پسرم، چرا مردم رو میزنی؟ بسیجی: وقتی دوستم رو میزنن، که الان تو بیمارستانه، شما جواب می دی مادر؟ خانم مسن: کی میزنه؟ ما؟ ما که چیزی دستمون نیست؟ ما فقط الاه اکبر گفتیم، کسی رو نزدیم. هفت جفت چشم داره به بسیجی نگاه می کنه، کسی باهاش نیست. تاب نمی آره. زیر لب می گه لا اله الا الاه. سرش رو بر می گردونه و دور می شه. من سیگارم رو خاموش می کنم. چشمام و بینیم هنوز کمی می سوزه، پیراهنم، خیسه. عرق جای باتوم روی کمرم رو می سوزونه.

هیچ نظری موجود نیست: