درشهریوری دیگرو دردل محاکمه
حمید نوری دردادگاه استهکلم !
یادنامهی حامد بحری لنگرودی،
جلیل جواهری لنگرودی،
حسین صدرایی اشکوری (اقدامی)
و علی صدرایی اشکوری یم!
ما نه چهارتن، بلکه هزاران تن بودیم که "نه"
خونین سردادیم !
امیرجواهری
لنگرودی
دربیشترفصول
تاریخِ استبدادی ما، صدای کشتگانِ ستم خفه شده است؛ اما آوازِکشتگانِ ستم امروزدراستکهلم،
پایتخت سوئد برخاسته و فردا روزی که در همهی شهرهای ایران بهارِ دادخواهی را در
فصلِ پایانی تاریخِ استبداد حک خواهد کرد ،حتی اگر من و ما نیزنباشیم.
در
بازنگری سیمای آتش زنه چهارتن از یک فامیل، با تفاوت سنی زیاد به نامهای حامد عربزاده
بحری لنگرودی، جلیل جواهری لنگرودی،علی صدرایی اشکوری وحسین صدرایی اشکوری (اقدامی)
با نحلههای فکری گوناگون را به صرف اینکه از یک خانوادهی واحدند، کارآسانی نیست.
من
یادنامهی این چهارعزیز را از منظر ایدئولوژیک و گروهی تدوین نمیکنم. همزمان با سالگرد
قتلعام خونین سال ۶۷ و برپایی دادگاه حمید نوری
دادیار زندان گوهردشت و ازهمدستان ابراهیم رئیسی عضو «کمیته مرگ» در همان زندان،
در۳۳ سال پیش و رئیس دولت امروز حاکمیت اسلامی، برگزار میشود.
پس این یادنامه را در همراهی با آن محکمه و برای محکوم کردن ابعاد آن جنایت تدوین
مینمایم!
خاندان
اشکوریها، برآمده ازسرحدات اشکورات شرق گیلان، ازدیربازدر لنگرود جاگیرشده وصدرایی
اشکوری مدیرروزنامه طلوع درمرکزاستان رشت، خطیبی توانا و شهرهی عام و خاص بود. در
وارسی این مجموعه از چهارعزیزی که یاد می کنم، به نوعی برآمده ازاین خاندان سرآمد شهرماناند،
هر گُل آن بوی خودش را دارد... یادشان گرامی!
حامد عربزاده بحری لنگرودی:
ازجمع
خانوادهی اشکوریها،حامد بحری بزرگترین فرزند ملوک خانم اشکوری و آقای حسن بحری،
همیشه آرام و متین بود.
حامد
عربزاده بحری در۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۴ درخانوادهای
ازقشرمیانی جامعه متولد شد. نسب مادرش به یکی از چهرههای شناخته شدهی روحانیت
شهرمان لنگرود (اشکوریها) میرسد و پدرش فردی زحمتکش از خانوادهی بحریها بود.
حامد
بحری به تناسب باورهای اندوختهی خویش درسطح خانواده ومحله با تکثیراعلامیه وپخش
آن،درتجمعهای اعتراضی آن زمان، سهم خود را به نمایش میگذاشت. با پیروزی قیام
بهمن وصف بندی وجهت گیری همین دسته بندیهای جوانان در کوی ومحلات وکل شهرلنگرود،
حامد نیزبه هواداری سازمان مجاهدین خلق پیوست وبا شورواشتیاق بی پایان به فعالیت
دراین سازمان پرداخت.
حامد
درمدرسه ودرمحله، دانش آموزی سرآمد بود وهمواره درعرصهی فعالیتهای اجتماعی، ثابت
قدم بود تا اینکه در ماه رمضان مرداد سال ۱۳۶۰
درحالیکه ۱۶ سال بیشتر نداشت دستگیر و به زندان برده شد.
در زمان
بازداشت و بدون وکیل و دادگاهی قانونی، حاکم شرع ضد انقلابی، این جوان آرام و آرمانخواه
شهرمان را «مفسد فی الارض ومحارب باخدا» خواند. صدور چنین حکمی در آن سالهای داغ
و درفش و جنون، بی تردید با اعدام و مرگ این جوان برابربود. با چنین حکم ضد انسانی،
حامد را از ملوک خانم (مادر) و حسن آقا بحری (پدر) و یگانه خواهر (مهتاب) و برادرانش
امید و نوید و کل خانواده گرفتند.
حامدبحری
پس از ۱ ماه
و ۱۲ روز،
در ۱۲ شهریور
۱۳۶۰، در ساحل دریای چمخاله به
جوخهی اعدام سپرده شد. بدین گونه او سر بردار شد و ناماش برای همیشه درشهرمان ودرمیان
جانفشانان جوان آن سالها پرآوازه و ماندگار گردید.
پدرومادرو
بستگان حامد، با جسارت، پیکر خونبار او را شبانه و با تدابیر شدید امنیتی با
ممنوعیتهای ویژهای که نیروهای امنیتی رژیم اعمال داشتند، دفن کردند. برپایه
اطلاعات موثقم، تمامی راههای منتهی به وادی لنگرود از طرف پاسدارها بسته شده بود،
حامد برشانههای لرزان پدر و مادرش تشییع و در مقبرهی خانوادگی اشکوریها، در کنار
بزرگان خانواده در قبرستان لنگرود به خاک سپرده شد. تنها جرم این جوان رعنا،
نپذیرفتن ولایت فقیه و نسبت ندادن لقب امام به خمینی (امام مرگ آفرین) بود.
دریغم
آمد که در باب حامدبحری، یادداشت مهتاب بحری، یگانه خواهر حامد را که در پست
اینستاگرامش یافتم، در این یادنامه جا ندهم. مهتاب مینویسد:
۱۲ شهریور سال ۱۳۶۰، من
فقط ده سالم بود. تو۱۶سال!
یک نوجوان ۱۶ ساله
با دلی پاک و سری پُرشور با ایدههایی به بزرگی رویاهات. اینکه یک نوجوون ۱۶ ساله
با تفکر برپایی جامعهی بی طبقهی توحیدی با اعتقاد به برابری تمام اقشار جامعه و آزادی
برای تمام عقاید چه خطر بزرگی محسوب میشد که در دادگاهی ناعادلانه تصمیم به
نابودیت گرفتن چقدر حقیرن!! چقدر زبونن!!!
چرا
بعضی اتفاقها هرچه که ازشون میگذرد، انگارتازهاند؟ بعضی زخمها همیشهناسورند،همیشه
میسوزند؟همیشه جاشون برروح وجسم آدم موندگاره؟!
بعضی
بغضها تا ابد گلوی آدم را فشارمیده. من اون موقع بچه بودم، اما نمیدونم مامان و
بابا چطوربا همچین غمی کنار آمدند؟
چطور
اون را به جون و دل کشیدن، مگه میشه همچنین داغی سرد بشه!
مگه
میشه فراموش کرد!
مگه
میشه بخشید!
معلومه
که نمیشه.
بابا ازپا درآمد، مادراز توان افتاد و هنوزهم
بعد از۴۰ سال از اول شهریورکه میشه
حالش خوب نیست تا!!! زمانیکه قلبش از طپش بایسته، نه نمیشه...
نه
میبخشیم ونه فراموش میکنیم...
یادت
همیشه با ماست...
تا
زمانیکه نفس میکشیم.
جلیل
جواهری لنگرودی:
در باب پسرعمویم جلیل جواهری، ماندم که
چگونه میتوان درد را نوشت. دلتنگی را به تصویرکشید، فراغ را تفسیرکرد؛ بیداد
زمانه را به زبان قلم ترسیم نمود و همهی این نماها را واگویه نمود تا دیگران
دریابند که تو چه می گویی و به چه می اندیشی، وقتی نزدیکترین آدم زندگی و پیرامونت
را با خودت نداری و هیچ هم ندانی چرا او را به چه جرمی و باور و اندیشهای از تو گرفتهاند،
تدقیق صورت مسئله خیلی سخت جانتر میشود. وقتی نام جلیل را میشنوم به گیلزادم میرسم
که عمو جلالم، انسانی ساکت و صبور چگونه آن غم ایام در درونش سرکرد؟ و زن عمویم
فخرالسادات، مادری جسور و ماندگار، چگونه با دلشورهایش کنارآمد؟
انگاری من خود یک آسمان باران بر دلم
سنگینی میکند و نوای باریدنش نیست که کی ببارد و چگونه بنالد و این اندوه بی پایان
را پاشوره نماید! من برای این اندوه بی پایان، زمان نمیشناسم. باشد تا طوفان
درونم فروریزد و این اندوه ناپیدا در دادگاهی برای دادخواهی همهی این جنایات صورت
گرفته از دورترین ایام تا به امروز، به وسعت تاریخ کشور ما هویدا گردد!
من برای جلیل، پسرعمویم تا به امروز یادداشتهای پراکندهی زیادی نگاشتهام؛ یادگار مانده از
زن عمو و عمویم، با اعدام او، نه تنها یک تن، بلکه دو تن دیگر از پنج تن خانواده (مادر-
پدر) را نیزبه نوعی با مرگ زودرس آنان، گلوله باران نمودند و از کل خانوادهی
جواهریها واشکوریها گرفتند وبرای ما از جمع پنج نفره آنان ، تنهافروغ و جواد
باقی ماندند!
حضور مادی جلیل جواهری همهی اوقات در برابرم
رژه میرود، نه تنها سیمای خندهرویش جلیل،بلکه سماجت وکنجکاوهای اوبرسردانسته ونادانسته
هایش، تک بود. اوتا چیزی را درنمییافت،ول کن معامله نبود.جلیل برای دریافت پاسخ
هرموضوع نادانستهای، نه یکبار، بلکه دهها بار سراغ آدم میآمد تا صورت موضوع را دریابد.
به سائقهی نزدیکیام با او، سخت دلتنگ اویم. ازپس چنین دلتنگیایست که مدام به
خود نهیب میزنم:
گرامیداشت یادجلیل؛ یادوارهی دادخواهی
مادر فخرالسادات اشکوری وعمو جلیل جواهری هم است و فراموشی نشاید!
یگانه دخترعموی باقی مانده ازعمو جلالم بر من
منت نهاد و یادداشت کوتاهی برای یادنامهام فرستاد. فروغ جواهری نمایندگی از خانوادهی
چهار تن یاد شده را در لیست خانوادههای دادخواه برای دادگاه حمید نوری بعهده دارد.
کارنامهی جسارت حضوراو با عکسهای حامد و جلیل و آن دیگران در مجامع خیابانی،
حضور او را نمایان میسازد، نشانهی بود جمعی مادر خارج از کشور در امر دادخواهی و
لیاقت حضوراو را نمایان میسازد. فروغ مینویسد:
روزهایی هست که بی دلیل و شاید هم با دلیل هوس
دیدن و بوسیدنت را میکنم. دلتنگ صدای مهربانت و صورت همیشه خندانت میشوم. دلتنگ
آن روزهای با هم بودن پنج نفرمان میگردم.
دلتنگ خانهی کوچکمان درآن کوچهی بن بست
جواهریهای راه پشته. ازما پنج نفر فقط دو تن باقی مانده و من به عنوان خواهرکوچکات،
همهی شماها را در وجود دادش جوادم جستجو میکنم.
آن جانوران آدمکش فقط تورا ناجوانمردانه اعدام
نکردند و از ما نگرفتند، بلکه با اعدام تو، دو گلولهی نابکارانهی دیگرهم به قلب
بابا و مامان زدند که با فاصله کمی از تو و از هم رفتند. چندی پیش برای یک پروندهی
اداری باید تاریخ تولد و مرگشان را درفرم اداری پرمیکردم. ازیاد برده بودم که
بابا تازه به شصت سال رسیده بود که رفت و مامان پنجاه وهشت سالش بودکه رفت و اشک
امانم را برید.
برای همهی این سالهای نداشته و نبودهی تو،
که بیدادگری حاکمان دینمدار به ناروا، از من دریغ شدی. برای مامان فخری و بابا جلال،
برای جوانیم که درسوگ و جانفشانی آرمانخواهانهی تو سپری شد. برای حامد شانزده
ساله، دوست دوران کودکی و نوجوانی و پسرخالهام، برای علی، برای حسین صداراییها،
و بسیارانی دیگر از یارانمان... نه میبخشم ونه فراموش میکنم وتا زندهام
دادخواه شما عزیزانم هستم!
دلتنگتم برادر، دلتنگتم جلیلم.
در سالگرد خونین شهریور سی وسه سال گذشته
در تابستان خونین ۱۳۶۷، از یاد نبریم یکی از آن جانورانی
که هیاکل آنان در ترکیب گماشته شدگان «هیئت مرگ» به فتوای امامشان نمازمیگزاردند
تا چنین وحشیانه و سبعانه، آن همه جانهای عاشق را به کام مرگ بکشانند تا خود به
زندگی ننگینشان، بسان مرگ آفرینان صدر اسلام و امام مرگشان (خمینی) به کشتار و اعدام
لبیک گویند تا به تباهی جامعه و گسترش فقر ادامه دهند، امروز بر رأس قوه مجریه
کشور به عنوان جنایتکار علیه بشریت حکم میرانند!
علی صدرایی اشکوری:
علی و حسین صدرایی را به عنوان دو برادر باید با هم سنجید و قیاس کرد.
علی
صدرایی، دانش آموختهی رشتهی تاریخ از دانشکدهی ادبیات دانشگاه تبریز بود. در
دوران دانشجویی به یک دختر خانم ارمنی دل باخت و عاشق هم شدند و به قصد ازدواج
برآمدند. خانوادهی دختر با ازدواج دخترشان با یک آقا پسر مسلمان شدیداً مخالف
بودند و راضی به این ازدواج نمیشدند.
علی
صدرایی انسان پیگیر و یک دندهای بود، با خانواده دوست دخترش به دعوا و درگیری برآمد
که طبق روایت خودش، چند بار روانهی زندان هم شد. بار آخر که بازداشت او طولانی شد،
با وساطت پدرش حاج صدرایی که به تبریز رفت و امر آزادی او را میسر ساخت، علی آزاد شد.
بعد از مدتی از این ناکامی سرخورد و ماجرا پایان یافت؛ ولی روحیهی سرکشی و مبارزهجوییاش
دوچندان شد. سرانجام ازدواج نمود و از او دو یادگار دختر و پسر باقی ماند! از خانواده
شنیدم که همسرش نازی خانم بعد از اعدام علی، پس از چندی به بیماری لاعلاج سرطان از
دست رفت و فرزندان این دوعزیز، به نامهای مریم و بابک به زیر بال و پر پدربزرگ
مادریشان خود بال و پر درآوردند و بزرگ شدند.
علی
در دورهی نظام پیشین خیلی درگیر مشی چریکی و مبارزهی مخفی و زیرزمینی نبود. بعد از
سال ۱۳۵۵ و با اطلاع از فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی حسین، برادر کوچکتر
خویش، متأثر از شخصیت حسین و روابط دوستان وآشنایی با آنها به جرگهی هواداران
چریکهای فدایی برآمد.
علی
از کارشناسان سازمان برنامه و بودجه در امور اجتماعی بود و در بین پرسنل سازمان جایگاه
خاصی داشت. در دوران مبارزات مردم در مقطع قیام، یکی از ستونهای مؤثر شکل دهی و سازمانگری
کانون مبارزه برعلیه رژیم در سازمان برنامه و بودجه شد و درتأسیس شورای اعتصاب
کارمندان آن سازمان نقش داشت. علی به نمایندگی از کلیه سازمانها و ادارات پایتخت
در متینگ محوطهی دانشگاه تهران سخنرانی کرد. چونکه بدون ذکر بسم الله سخن گفت، بعدتر
مورد مؤاخذه و بازخواست حراست سازمان قرارگرفت و مارکدارشد!
با
پیروزی قیام بهمن به همراه داداش حسین، پایش به خیابان میکده، ساختمان ستاد چریکهای
فدایی خلق گشوده شد. علی در دورهی آغاز دههی شصت و حمله به شوراها و تشکلهای
مستقل اداری در سطح وزارتخانهها و محیطهای کارگری وغیره بهعنوان عنصرچپی و«نامطلوب»
که برای گروههای مخالف نظام پول و اسلحه جمع آوری میکند، دستگیر و بازداشت میشود؛
در این مقطع هیچ مدرکی دال برای اثبات چنین اتهامهای ناچسبی به او نداشتند، و علی
بعد از مدتی آزاد میشود.
در
دورهی تهاجم وسیعتر به سازمانها و احزاب چپ، بعد از لو رفتن خانهی تیمی و کشف
سلاح در آن، علی نیز شناسایی شد. او نیز به همراه چندی تحت تعقیب قرارگرفت و در یورشی
دستگیر شد. علی با روحیهی سرکشی که داشت، بر سرزبانها بود که در مسیر انتقال به
زندان با کمیتهچیها درگیری ایجاد نمود ولی موفق به فرار نگردید. درنتیجه بعد از انتقالش
به زندان به شدت او را زیرکتک و شکنجه گرفتند.
رفیق
سالیانم سیاوش محمودی از زندانیان سیاسی و ازشاهدان عینی کشتار دههی شصت، در کتابچهی گفتگوهای زندان
در سلسله یادداشتهای «یاد ایام» به دفعات ازعلی صدرایی یاد می کند و مینویسد: «علی صدرائی پا و دو دندهاش را شکسته بودند، وقتی بدن لخت او را میدیدیم این مسأله به
راحتی دیده میشد» و در جای دیگری میآورد: «یک روز بعد از نهار که وقت استراحت بود، پاسداری که بسیار
خشن و بددهن بود و بچهها او را جیغ جیغو نام نهاده بودند وارد بند شده و با داد و
فریاد اسم یکی از زندانیان را اعلام کرده و همچنان که فریاد میزد مرتباً تکرار میکرد
که یا الله، زودتر بجنب بیا بیرون و...! علی که در راهرو قدم میزد به او اعتراض
کرده و گفت: "آقا مردم خوابند، چرا داد میزنی؟" پاسدار برگشته و به او
دهن کجی کرده و توهین میکند که طی آن علی با او دست به یقه شده و او مشتی به صورت
علی زد، او هم در جواب چند مشت و سیلی آبدار نثارش میکند، پاسدار جیغ جیغو خود را
به زور از چنگ علی خلاص کرده و به بیرون می رود، بعد از آن علی را صدا کرده و به
زیرهشت میبرند و تا آنجائی که میتوانستند چند نفری به سرش ریخته و کتک میزنند،
بعد از آن او را با سر و صورت ورم کرده و خونین به داخل بند میفرستند!»
علیرغم
داشتن روحیهای سرکش وفراخ، علی انسانی مهرورز و عاطفی بود و روحیهای لطیف و شاعرانه
و انسانی داشت. دانشآموختهی تاریخ بود و بر تاریخ و ادبیات کلاسیک ایران اشراف
وسیع داشت. رفقای زندان را به حرف کشاندن بغایت سخت است. برای تنظیم این یاداشتم، زبان
سیاوش عزیز را در تاریکنای گشت زنیهای شبانهام یافتم و با او درباب علی جان
صدرایی هم سخن شدم. همو میگفت: «علی درحوزهی زبانی به جد برآن بود که به دیگران نیز
بقبولاند گیلکی زبانه نه گویش، حتی درمواردی قاعدهها و دستور زبان گیلکی تحلیل و حتی
با فارسی مقایسه میکرد که به نظرش کامل نبود. بیشتر با عربی مقایسه میکرد. او در
این زمینه و ادبیات خیلی با سواد بود». دریغم آمد که یاد ماندههای سیاوش محمودیام
را در حق علی صدرایی و شناساندن چهرهی انسانیاش ثبت نکنم. او گفت: «...(تا جایی
که یادم می آد) یه پیرهن آبی روشن نسبتاً رنگ و رو رفتهای میپوشید. از یک گوشهاش
به اندازهی یک مربع ده در ده بریده وبرای پینه زدن استفاده کرده بود. سعی میکرد
پیرهنش را توی شلوارش بندازه. اما ازآنجایی که قدش بلند و شانههایش فراخ بود و
پیرهنه هم آب رفته بود،مرتب ازشلوارش بیرون میزد و گوشهی پاره شده آویزون میشد.
خیلی خنده دار میشد. اما جرأت نمیکردم بخندم. علی خیلی ساکت ومهربان بود، دردل
این سکوت، علی جان ما ملتقای تاریخ گیلان را خوب می شناخت ودرعین حال با ادبیات
گیلان زمین هم خوب اشنا بود و بعضی وقت ها با واژه ها وضرب المثل های گیلکی ورمی رفت ومی گفت: چگونه این
واژه ها و ضرب المثل ها را می توانی به فارسی ترجمه یا تعریف کنی؟ باید برای بعضی
ها شون یک مقاله بنویسی که فهمش برای پارسی زبان قابل دریافت باشد. اوائل خیال می
کردم که ازروی حس ناسیونالیستی قویی اینگونه سخن می گوید.اما بعدها دریافتم،اصلا
اینطورنیست. چرا که اصولا نظرش درمورد تمام زبان های دیگر هم بدینگونه بودو آن را آیینه
تمام نمای فرهنگ هرمنطقه می شناخت... ومن بسیار ازاوآموختم ».
سیاوش
محمودی در بیدار و خوابی
آن شب، خاطرهی نیک و انسانی دیگری از علی جان ما ترسیم کرد و دریغم آمد که این
همه روح لطیف و انسانی را درپس و پشت روزهای داغ و درفش زندان، در استمرار زندگی و
در بقای و دوام آن، ثبت و ضبط نکنم.
سیاوش
گفت: «یک خاطرهی بسیارخوب دیگری که ازش دارم اینه که بعد از مرگ برادرم اوضاع
روحیام خیلی به هم ریخته بود. روزهای زیادی با کسی حرف نمیزدم و خودم را به نوعی
ایزوله کرده بودم. بچههای بند، همه سعی میکردند که خیلی هوایم را داشته باشند.
اما من سعی میکردم که ازشون فاصله بگیرم و تو تنهایی خودم باشم. اما در مقابل دو
نفر نمیتونستم مقاومت کنم. در برابر پسرعموم سعید که در همان تابستان خونین ۶۷ اعدام شد و آن دیگری علی صدرایی بود» و ادامه میدهد: «علی
به زور من رو برمی داشت و میبرد هواخوری (توی اون دوره، درسالن سه، هوا خوری برای
ما نصف روز بازبود) فقط با من می اومد هواخوری و دو نفری کنار هم، خیلی وقتا بدون
این که کلمهای با هم صحبت کنیم، قدم میزدیم. یه روز تو قدم زدنها بود که یه
قاصدک از کنار دیوار بلند هواخوری، داشت پایین میآمد. ایستاد و دستش دراز کرد تا قاصدک روی کف دستش بشینه. آورد
پایین و نگاهی بهش کرد. من هم داشتم نظارهاش میکردم. نگاهی به من کرد و دستاش رو
بلند کرد و قاصدک رو فوت کرد. وقتی قاصدک پرواز کرد گفت: "پروازش دادم برای دخترم
مریم". اشک تو چشاش جمع شده بود. و من هم آروم آروم یخهام آب شد و روحیهام
سرجاش آمد. بدون کمک علی نمیدونستم چی میشد.»
نظام
ضد انسانی اسلامی در دههی شصت و در دو تابستان ۶۰ و۶۷
کشتاری وسیع راه انداخت و گورهای دستهجمعی مانند خاوران را در هر گوشه و کنار
کشور ایجاد کرد. امروز تمامی آن جانوران گورساز منتخب امام مرگ، خمینی، دررأس حکومت
جنایت در جامعه همچنان فرمان میرانند!
حسین صدرایی اشکوری (حسین اقدامی یا حسین درفکی):
حسین
صدرایی متولد لنگرود در سال ۱۳۲۵ شمسی
و بعد از سکونت خانواده در رشت، دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در رشت به
پایان برد و برخلاف تمایلش که علاقمند به تحصیل در رشتهی حقوق وعلوم انسانی بود، ناگهان
سر از دانشکدهی حسابداری درآورد و لیسانس حسابداری گرفت ولی حتی یک ساعت هم کار حسابداری
نکرد. حسین اصلاً با پول و حساب و کتاب مالی میانهای نداشت. در مسیر زندگی با
بردار بزرگش (نورالدین) که یکی از مهندسین با سابقه نقشه برداری و بنیانگذار شرکت
نقشه برداری «کارتک» بود، در آن شرکت مشغول به کار شد. حسین انسانی سخت کُوش و خستگی
ناپذیر و باهوش بود و با شمِّ خاص خود توانست نقشه برداری را در تئوری و عمل فرا گرفته،
بدل به کارشناسی ورزیده وچابک شود.
حسین
همواره پروژههای سخت و نقاط محروم را انتخاب میکرد که با روحیهاش سازگار بود.
به سرعت راهی آن مناطق میشد. حسین بین خود، کار و محیط جدید، سازگاری ایجاد میکرد
تا بتواند با مردم پیرامون ایجاد ارتباط کند. حسین درآمد حاصل کار در بیابان و نقاط
دورافتاده را صرف خرید کتاب وخرج کتاب میکرد. زندگی حسین همواره معطوف به آموختن
و خواندن و ترجمه و لاجرم بحثهای سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی بود. انسانی
چندبُعدی و زُبده بود.
حسین
آنگاه که به کار چاپ کتاب و ترجمه برآمد، برای خود لقب نوشتاری برگزید. حسین لقب «اقدامی»
را به احترام
یکی از مبارزان برجستهیِ گيلانی سالهای دور، «اقدام دوست فومنی» که در دههی
سی، درون زندان رشت، در حملهی شبانه مأموران سرکوب شهربانی جان باخت، را برخود نهاد.
حسین صدرایی بعد از همکاری چندی با انتشارات سحر، در برابر دانشگاه
تهران، انتشاراتی به نام درُفک (قله کوه آنسوی گیلان موسوم به آشيانهی عقاب) را گشود و خود مدیریت آنرا عهدهدار
شد. لقب «حسین دُرفکی» خود منتج از نام همین انتشارات است. نشری که در چاپ کتاب
خدماتی شايسته به جامعهی فرهنگی ما کرده است و بدل به پاتوقی شده بود که اهالی
کتاب و فرهنگ و سیاست به آنجا آمد و شد داشتند. گرازان حاکم بر فرهنگ و کتاب و اعمال
سانسور کشورمان آنجا را زیر نظر داشتند و همواره آمد و شدها به انتشارات دُرفک در
تیررس عوامل امنیتی بود.
باید افزود حسین اقدامی در انتشار نشريهی ادبی «بيداران» درآن
سالها، سهمی شایسته و بایسته داشته است.
حسین صدرایی با تسلطی زاید الوصف به زبان انگلیسی، آثاری که با
فروتنیای زبانزد و نمونهوار در تاریخ معاصر کشور و در خانوادهی چپ با نام
مستعار و گاه به عنوان ترجمه منتشر میکرد، کتابهایی همچون: «خدا را هجی کن»، «از
نیمه راه یک صحنه»، «کنسرو فلسفه»، «قبل از شروع»، «رویای یک قو»، «شطرنج یکطرفه»،
«طرح یک نقد» ( مروری بر زندگی سید جمال الدین اسد آبادی )، «حد دوام»، «شدت بر
خورد» و همچنین دو مقاله از شیلی و کتاب «شعرهای
ممنوعه امریکای لاتین»... و ترجمههایی چون: «سفر شرق» (هرمان هسه)، «تاریخ پر ارزش» (مختصر سه انترناسیونال)، «بحران وحدت درحزب ما» و «در رد انحلال طلبی» نيز از آثار ويژهی
سياسی، مجموعهای از آثار پرارزش
حسین اقدامی هستند.
نکته گفتنی این استکه بیشتر این آثار که از آن به نام ترجمه
یاد میشود هم به دلیل سرکوب و وضعیت سانسور و هم روحیهی متواضع این رفیق جانفشان
همشهری، اثر خود حسین اقدامی است که وی با شکسته نفسی زاید الوصفی آنرا به نویسندگان
آمریکای لاتین که خود بدانها سمپاتی داشت، نسبت میدهد!
حسین صدرایی اشکوری (اقدامی) انسان جسوروبالندهای بود که در زندان
ایستاد و ایستاد در کشتار خونین ۶۷ سر بر دار شد. رفیق مهدی اصلانی در وارسی کتاب خاطرات
خود به عنوان زندانی سیاسی دههی شصت به نام «کلاغ و گل سرخ» در نقدی صمیمانه از خود
در باب آنچه برحسین اقدامی در زندان گذشته را اینگونه ترسیم میکند: «همسایهی
روبه روی من فردی است باریک و بلند بالا که پاهایش پانسمان و مشمع پیچ شده و قادر به
راه رفتن نیست. وی در نوبتِ دست شویی باید خود را بر روی نشیمن گاه سُر دهد. در یکی
از نوبتهای دست شویی وی خطر کردم و چشم بند را کمی بالا زدم تا وی را سیر تماشا
کنم. نه! اشتباه نمیکنم. این سبزه روی رعنا کسی نیست جز حسین اقدامی. وی
را در زمان انشعاب جریان ۱۶ آذر چند
باری در کمیتهی ترویج دیده بودم. حسین اقدامی، در نظر اول به روشنفکری خشک وعبوس
میمانست. از آن دست روشنفکرانی که انسان فکر میکند طاقت خوردن یک کشیده را هم
ندارند. حالا که دورهی بازبینی انتقادی و پوزش خواهی از تاریخ فرا رسیدهاست باید
بگویم که مقایسهی قضاوتِ سطحی من درمورد کردار حسین اقدامی درخارج از زندان با آن
چه وی پس از دستگیری از خود بروزداد، لزوم این پوزش خواهی را دوچندان میکند.
حسین اقدامی ، با نام شناسنامهای حسین صدرایی، از جمله معدود
دستگیرشدگان جریان ۱۶ آذر بود که
در زمان بازجویی چشم بند از چشم برکشیده وگفته بود: میخواهم با چشم باز بازجویی
پس دهم. معنای این کاررا زندان کشیدهها میدانند.» کتفهای شاعر و عضوکانون نویسندگان
در اثر قپانی شدن کارکرد طبیعی خود را ازدست داده بود. دست راستاش تا حد زیادی از
کار افتاده بود. حسین، دردِ شانه را تا لحظهی اعدام تابستان ۱۳۶۷ با خود داشت... به هر رو زندگی حسین با آن چه خود
در زندان به عنوان وصیت نامهاش سرود، انطباق داشت:
برهنه پای بر تیغ و برهنه تن درآتش
از آزمونِ سُرخ می گذرم
وسرنوشت نه پیشاپیش من
که چونان سگی رانده به دنبال میدود.
(کتاب یاد شده صفحات ۱۱۱و۱۱۲)
در بیان آنچه آوردم این را میافزایم که علی و حسین با بچههای ۱۶ آذر ارتباط داشتند و حتی در همان رابطه هم دستگیرشدند.
در استمرار مسیر فکری درون زندان، علی صدرایی از لحاظ دیدگاهی با ۱۶ آذریها نبود، درحالیکه درون زندان علیرغم
ارتباط خیلی خوبش با بچههای ۱۶ آذر، داداش حسین، هیبت، کامبیز وعبدی (زین العابدین) و دیگربچهها،
تا جایی که میدانم با آنها کار نمیکرد بلکه بیشتربا یک تعداد بچههای منتقد
دراقلیت هم نظر بود.
میتوانم دریک کلام بنویسم: این جماعت جانی و ویرانگر، چهار تن
از خانوادهی ما را نکشتند. اینان شرارهای سخت خونینی را بر هستی یکایکمان وارد
ساختند. مادرکشتند، پدربه زیرخاک کشاندند، فرزند گلوله باران کردند و به دار آویختند.
همسران را بی یاور، خواهران را داغدار و برادران را از هم پشت خود جدا ساختند و مهمتر
اینکه رفیقانمان این یگانه سرمایهی هستی بخش زندگیمان را از ما گرفتند. نسل ما که
قرارش کاشتن عشق بود و پراکندن دوستی و مهر و رفاقت، نه کینه، دشمنی وعداوت. حاکمان
دینمدار، بر ما زندان و شکنجه را قبولاندند که دم برنیاوریم وتخم کین بکاریم.
باری ما همچنان شرارهی دوستی و مهریم و زندگی را پاس میداریم
و دشمان کینهجویمان را دراین هنگامهی ناساز،دشمن. طُرفه آنکه با صدای بلند میگوییم
: «نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم» وهمچنان داد میخواهیم، این بیداد را!
http://andishegbg.blogspot.com/
۲۹ نظر:
یاد ایام
http://iranglobal.info/node/80248
روزشمار کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ - اوین و گوهردشت
http://iranglobal.info/node/89584
شمسی گیج خواب بود، او را کشان، کشان بردند و دارش زدند!
http://iranglobal.info/node/89674
مادرقباخلو، زنی مقاوم و یکی از مادران دادخواه خاوران از میان ما رفت!
http://iranglobal.info/node/89802
سی و هفت سال صدای من در انتظار پاسخ مادرم
http://iranglobal.info/node/89897
کبوتر و گربه خونخوار!
http://iranglobal.info/node/89986
مرگ شکنجه گر زندان قزلحصار!
http://iranglobal.info/node/90261
خواستگاری!
http://iranglobal.info/node/90341
فریدون توئی!
http://iranglobal.info/node/90412
تازه اولش بود!
http://iranglobal.info/node/90508
ژوزف
http://iranglobal.info/node/90718
حاجی لگد و فحش را چاشنی شلاق ها می کرد!
http://iranglobal.info/node/91072
هشتم آذرماه سالگرد اعدام ددمنشانه نسرین محمدپور دهکردی
http://iranglobal.info/node/91214
سال هاست که آواز قناری شهید قارقار کلاغ است!
http://iranglobal.info/node/91298
زمان چه زود می گذرد و تاریخ فراموش می شود جناب خامنه ای!
http://iranglobal.info/node/92139
یک دختر زندانی که به سختی گرفتار فشار میل جنسی بود!
http://iranglobal.info/node/93055
محمدرضا میرتاج الدینی وکیل الدوله تبریزی!
http://iranglobal.info/node/181237
ادنا ثابت از زبان فاطمه ایزدی
http://iranglobal.info/node/182528
ادنا ثابت و یادمانده های پرویز هدائی درباره او
http://iranglobal.info/node/182621
سی و چهارمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷
http://iranglobal.info/node/182685
پروانه عارف و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷
http://iranglobal.info/node/182863
جزئیات تکان دهنده از پرونده عجمیان، گفتگو با برادر حمید قره حسنلو
http://iranglobal.info/node/185022
روایت نسرین جوادی فعال زندانی حقوق کارگران از درمان در زندان اوین
http://iranglobal.info/node/185299
رنجی خونین از دریچه کوچک!
http://iranglobal.info/node/185325
روایت سپیده کاشانی از شکنجه هایش
http://iranglobal.info/node/185725
پدراسدیان، پدر رفیق دلاور سیامک اسدیان درگذشت!
http://iranglobal.info/node/186895
ناصر سرمدی پارسا کیست؟
https://iranglobal.info/node/187490
اعدام مصنوعی مرا شکست و آدمی دیگر متولد شد!
https://iranglobal.info/node/187606
عاتکه رجبی و گزارش او درباره سرکوبگران رژیم آخوندی
https://iranglobal.info/node/187851
ارسال یک نظر