یادداشت ۲۱
گزارش
بیست و یکم جلسه محاکمهی حمید نوری (عباسی)
از استکهلم
امیرجواهری
لنگرودی
amir_772@hotmail.com
پنجشنبه ۱ مهر ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۱
برپایه آنچه دریادداشت های پیشین ام آمده
است:دادگاه
حمید نوری، دراستکهلم ازسهشنبه،۱۰اوت۲۰۲۱آغازشده است.کریستینا لیندهوف کارلسون،دادستان پرونده نوری
گفته است که بنا به مدارک ودلایل متقن، نوری دراعدام دستکم چندین هزار زندانی
سیاسی نقش داشته است.
حمید نوری و وکلایش این اتهامات را رد کرده وگفتهاند بهرغم
فعالیت اودر زندان اوین، جزبرای کارهای اداری به زندان گوهردشت نرفته ودرزمان
کشتار زندانیان سیاسی به دلیل تولد فرزندش درمرخصی بوده است.
بدین ترتیب به همه اظهارات تاکنونی شاکیان وشاهدان وقعی ننهاده
است. ادعای حمید نوری تا به امروزبرهمین پاشنه می چرخد وغیرازچند مورد مشخص، واکنش
آنی در دادگاه در قبال شهادت این و آن شاکی،هیچ عکس العمل دیگری ازاودیده نشده
است.
به اطلاع میرسانم:باشروع
هفته هشتم دربیست ویکمین جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی)،درسالن
۳۷دادگاه
مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روزسه شنبه ۶ مهربرابر۲۸سپتامبربه جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان
۱۳۶۷، کارخود را به پیش برد.
دراین
روزاحمدابراهیمی بهعنوان شاهدوشاکی دردادگاه روزسه شنبه ۲۸ سپتامبرگفت:اوپیش ازبازداشت حمید نوری
درسوئد، نمیدانست این فرد همان حمید عباسی است.بعنوان دوازدهمین شاکی وشاهد بعد ازآقایان:
۱-ایرج مصداقی۲-نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعود اشرف سمنانی۱۱- سولمازعلیزاده دراین
دادگاه شهادت دادهاند.
فرازهایی قابل تامل ازاظهارات احمد ابراهیمی دردادگاه
حمید نوری!
*- احمد ابراهیمی ملاقات خود
با مادرش وچگونگی ازدست دادن مادرش را دردادگاه به شرح زیر اعلام داشت!
مادرم تمام مدت سراغ مرا میگرفت اماهمواره جواب
منفی دریافت میکرد.تا این که مادرم موفق شد مرا در فروردین ماه برای اولین وآخرین
بارملاقات کند. درآن دیدار،هیچ امکانی برای گفتگو بین من ومادرم عمل نمی کرد.ما
فقط همدیگررا از دوسوی شیشه می دیدیم و نمی توانستیم حرف بزنیم .چرا که گوشی در دو
سوی اطاق ملاقات وجود نداشت.وقتی ملاقات تمام شد.مادرم به پاسدارها اعتراض کرده
بود. مادرش
دراین روز با قنداق تفنگ هدف حمله یک پاسدارقرارگرفته
وگفت:آنهامادرم رابه کتک گرفته بودند. ماجرای کتک
خوردن مادرم را بعدها، پدرم در ملاقات زندان برای من تعریف کرد.مادرم در راه به
پدرم گفته بود: وقتی به مادرزندانی رحم نمیکنند با احمدودوستانش چکار میکنند؟! مادرم
روزبعد آن ملاقات بی گفتگو وکلامی بین من واو، فوت کرد ومن داغ عدم صحبت وخداحافظی
با اوراهمواره با خودم دارم!
*- حمید عباسی گفت: خدا ما
را ببخشد، خدا ما را ببخشد! ما کوتاهی کردیم، شما زنده ماندید!اگر ما می خواستیم
حکم امام را اجراء کنیم، باید نصف مردم را می کشتیم.امام هنوزحکم اش برجاست و اعدام
ها تمام نشده است. شما ها اگردست ازپا خطا کنید، همه شما ها را اعدام می کنیم!
*- احمد ابراهیمی در ادامه شهادتش به حضور درمقابل "هیئت مرگ" پرداخت و گفت: وقتی از اتاق "هیئت مرگ" بیرون میآید، روی برگه
انزجارنامه تنها یک جمله مینویسد: «من منافقین را محکوم میکنم.» او در ادامه گفت:
«همین حمید
عباسی (نوری) آمد بالای سرم و گفت: منافق خبیث! باید معلوم کنی منافق کیست چون تو به ما میگویی
منافق.»
احمد ابراهیمی همچنین
گفت: درفاصله نزدیک اوزندانی دیگری به نام مجید مشرف نشسته بوده که ناصریان
(محمد مقیسه) بالای سر او میرود:
«من نزدیک
مجید مشرف نشسته بودم...وقتی ناصریان رفت بالای سراو صدایش را شنیدم. او
با یک لحن لمپن مابانه ای به مجید گفت: «این چیزی که نوشتهای به
درد عمهات میخورد.» مجید هم گفت:«همینیست که هست.» آن روز ناصریان مجید را با خودش برد
….»
*- احمد درپاسخ دادستان
پیرامون بیان احساساتش ازرخداد آن کشتارمی گوید:خیلی مشکل است. غیر ازنام بردن ازدوستانم
. هرآن فکرمی کنم،این وآن دوست، می توانست خود من باشم.این بیان نشانه این است که
ناباوری به مرگ،امربغایت مهمی درزندگی انسان هاست.!
**********
فضای عمومی اظهارات شاکی و شاهد ، احمد ابراهیمی !
درآغازدادگاه دادستان:
توماس هالبری به احمد ابراهیمی به دادگاه خوش آمدید. اعلام داشت:شما به درخواست
دادستان اینجا هستید تاخاطرات خودتان اززندان گوهردشت را به دادگاه ارائه دهید...
درابتداء وکیل مشاوراحمد ابراهیمی، را به دادگاه به شرح
زیرمعرفی نمود:او ازاعدامی های دستهجمعی سال۱۹۸۸جان سالم بدربرده است.ایشان متولد
شهرقم درسال ۱۹۶۱ است.احمد۲۰ساله بودکه بهدلیل هوداری ازمجاهدین خلق دستگیر
شد.احمد رادرسال ۱۹۸۲ابتداءبه زندان اوین بردند.وی هنگام دستگیری دررشته مهمندسی
برق تحصیل میکرد. وی سال ۱۹۸۲اولین باربه اعدام محکوم شد.اما حکم مشروط داشت.ایشان
رادرسال ۱۹۸۴،مجددا به دادگاه میبرند.اینجا حکمش به ۷سال زندان تقلیل مییابد.حالا
این حکم دردادگاهی انجام میشود که هیچ وکیلی وجود ندارد و بسیارکوتاه بود.احمد
ابراهیمی سال ۱۹۹۱آزادشد.یعنی وی عملا از۲۰سالگی تا۳۰سالگی رادرزندان گذراند.
احمددرمجموع درچهار زندان مختلف زندانی بود:اوین – قرلحضار - زندانی درشهرقم
ودرنهایت درسال ۱۹۸۴ احمد را به زندان گوهردشت انتقال میدهند. بعد ازاین
که درشهرخود(قم) زندان بوده شش ماه بعد مجددا به زندان گوهردشت برمیگردانند و پنج
ماه بعدازاعدامهای دستهجمعی به زندان اوین منتقل میشود. وی تا هنگام آزادیش درزندان
اوین بوده است.
وکیل مشاوراحمدابراهیمی ادامه می دهد:احمد چند سال بعد ازایران
به انگلیس فرارمیکند.وی ازسال ۱۹۹۹ درانگلیس زندگی میکند ومقیم آنجاست.احمد با
حمید نوری قبل ازاعدامها وبعد ازآن دوره سروکارداشت.ازجمله یک زمانی وقتی آنها
را به کریدورمرگ میبرند ایشان حمید نوری را بدون چشمبند هم دیده است.احمدرایکباربه
کمیته مرگ میبرند ودوبارهم به کریدورمرگ. دادگاه اوبیش از۵ دقیقه نبود.قبل ازاین
که ایشان را به کمیته مرگ ببرندایشان مطلع بوده که اعدامها درجریان است.احمد میدانست
که تعدادی درآن دوره اعدام شدهاند.احمد میگوید درآن مقطع خیلی زجرکشیده است.این
کل ماجرابود که من طرح کردم.
دادستان:اسم من مارتینا است ویکی ازدادستانها
هستم.عملا من سئوال خواهم کرد. خیلی مهم است که شما وقایعی را به دادگاه ارائه
دهید که اطلاعات شخص شماست.اگرسئوالات خیلی روشن نیست آنها رایادآوری کنید.چون که
ما میدانیم که واقعه بیش از۳۰سال پیش روی داده است.وکیل شما گفت: ۲۰ساله بودید
که دستگیر شدید؟
احمد: بلی.اما اگراجازه بدهید؛ من تاریخها را
به تاریخ شمسی بگویم.
دادستان: عالیست.
دادستان: پرسشن این است که شما به خاطرهواداری
ازمجاهدین دستگیر شدید؟
احمد: بلی.
دادستان: اولین حکم را سال ۱۹۸۲ گرفتید؟
احمد: بلی. من رابعد ازیک ماه شکنجه وبازحویی
به دادگاه بردندودریک دادگاه کمتراز ۵ دقیقه به اعدام محکوم شدم.
دادستان: جرم تان چی بود که به اعدام محکوم
شدید؟
احمد: فقط هواداری ازسازمان مجاهدین بود.
دادستان: آیا این دادگاه دراوین تشکیل شد؟
احمد: بلی درزندان اوین تشکیل شد.
دادستان: شما یکباردیگردرسال ۱۹۸۴محاکمه شدید؟
احمد: بلی . من را به ۷ سال زندان محکوم کردند.
دادستان: برای چه امری شما رامجددا محاکمه
کردند؟
احمد:بعد ازدادگاه اول ما ۹۰ نفربودیم که به
قزل حصارمنتقل کردند. این ۹۰ نفرهمه حکمشان زیراعدام بود. درحدود ۱۳ویا ۱۴مارکسیست
وبقیه ازمجاهدین بودند.هرهفته روزهای یکشنبه وچهارشنبه،مارایکی یا دونفرازماهارا
به زندان اوین برای تجدید بازجویی واعدام میبردند.خیلی هم شان به بازجویی رفتند و
دیگربرنگشتند،ازجمله سیامک قدیانی راآن حدشکنجه کرده بودند که دیگر نمیتوانست راه
برود.من بااین سیامک درانفرادی بودم.او روی زانوهایش راه میرفت.وقتی که سیامک
رادرقرنطینه دیدم، پرسیدم پاهایت چی شد؟ سیامک گفت:ازگوشت رانم بریدندوبه کف پایم
پیوند زدند.حتی شنیدم که یکی ازپاسدارها گفته بود؛ این بچهها اگراعدام شوند، خیلی
بهتراست تا زنده بمانند.
دادستان: پرسش ام این است که شما میدانید؛چراشمارا
مجددا به دادگاه بردند؟
احمد:دلیلش این بودکه به نحوی بامن تعیین تکلیف
کند.هنگامی که چیز جدیدی ازمن پیدا نکردند،حکم من به ۷ سال تقلیل یافت.من
رادرفروردین ۶۷به زندان گوهردشت منتقل شدم.
دادستان: شما قبلا هم در زندان گوهردشت بودید؟
احمد: بلی. من ابتدا؟ من ابتداء حکم گرفتم، یک
سال تبعید داشتم.هنگامی که مرا به انفرادی بردند.فهمیدم منظور از تبعید،زندان
انفرادی است.مادرهفته،دو روز اجازه داشتیم حمام برویم.بقیه زمان رادرسلول انفرادی
نگه داشته میشدیم.حتی اگرزندانی درمیزد و طلب چیزی می کرد ،بازهم ما را، شکنجه میبردند.
دادستان: درزندان گوهردشتف شما چه زمانی بودید؟
احمد:من ازشهریور ۶۳ تا اسفند ۶۴ درزندان
گوهردشت بودم.
دادستان: شما بعد از آن هم،در زندان شهر قم هم بودید؟
احمد: بلی:
دادستان: باردیگر شما را به گوهر دشت
برگرداندند؟
احمد:پاسدارها به ما حمله کردند وهمه چیزرا زیر
و روکردند. شش نفر ازما را جدا کردند و من هم یکی از آنها بودم. مرا دو ماه به
بند معتادان بردند.سپس به زندان انفرادی بردند. یک هفته یک نفرمیآمد وبه طورمداوم
مرا شکنجه جسمی وروحی میکرد.
دادستان: کجا بودید؟
احمد: در زندان قم بودم .
دادستان:ممکنه شما الان بهطور عمومی خاطراتتان
از آن سال ها را برای ما تعریف کنید.
احمد:مادرمن درسال۱۳۶۱به ملاقات من آمد.درآن سال
شصت ،اعدامهای زیاد صورت میگرفت،شایدروزانه۲۰۰نفراعدام می شدند.مادرم سراغ مرا
میگرفت اما تمام مدت جواب منفی دریافت میکرد.تا این که مادرم موفق شد مرا در
فروردین ماه برای اولین وآخرین بارملاقات کند وهیچ امکانی هم برای گفتگو بین من
ومادرم عمل نمی کرد.ما فقط همدیگر را می دیدم و نمی توانستیم حرف بزنیم .چرا که
گوشی در دو سوی اطاق ملاقات وجود نداشت.وقتی ملاقات تمام شد.مادرم به پاسدارها
اعتراض کرده بود. پاسدارها مادرم را به کتک گرفته بودند. ماجرای کتک خوردن مادرم را
بعدا، پدرم برای من تعریف کرد.مادرم درراه به پدرم گفته بود: وقتی به مادرزندانی رحم
نمیکنند با احمد ودوستانش چکارمیکنند؟! مادرم روزبعد فوت کرد ومن اورا برای
همیشه ازدست دادم. ببخشید وقتتان را گرفتم اما لازم بود این مسئله را بگویم.
دادستان:مطالبی که ازاعدامهای سال ۱۳۶۷یادت میآید،
می توانید تعریف کنید؟
احمد:من و تعدادی رادر فرودین ماه ۶۷ به بند یک
گوهردشت منتقل شدم.هنگامی که به گوهردشت منتقل شدیم،چند روز درانفرادی بودیم.ما شش
نفررا به یک فرعی بردند.قبل ازاین که به بند عمومی منتقل شویم. حمید عباسی آمد و برای
ما صحبت کرد و گفت: شماها اینجا آمدید خیلی حواستان جمع باشد.اگر کاری کنید به
هواداری از مجاهدین برخیزید روزگارتان سیاه است.بعد ما را به بند ۱منتقل کرد.این اولین
باری بود که من حمید نوری را می دیدم.بعد تر یک روز آمدند، اعلام کردند شمارابه
بندجهادمیبریم،همه بچه ها ناراحت شدند.چرا که بندجهادبرای افرادی بود که زندانی
عادی و توابین بودند و در آنجا کار میکردند.احساس مان این بود که رژیم میخواهد
ما را خورد کند وهویتمان را نابود سازد.درآن سال ها،رژیم همواره میگفت:ما زندانی
سیاسی نداریم و دستگیر شدگان آدمهای شرورهستند.می توان گفت:پایه مقاومت بچه
هاازاینجا بر می خیزد.بایدیادآورگردم:پاسدارها وسه نفر بهطور مشخص ناصریان و
داوودلشکری وحمید نوری به بند ماآمدند. من همان روز بچشم خودم دیدم که مهدی
فریدونی را آوردند و مورد ضرب و شتم فراوان قراردادند.اعتراض مابه بندجهادنرفتن
ازاین زاویه بود.به هررو ما را به زوربه بندبردند،اما سرانجام در اواخر تیر ماه
سال ۶۷،مارا به بند مقابل جهاد که خالی بود.
من
یادم میآید سرپاسداری به نام فرج بود.ما وقتی به او اعتراض میکردیم. میگفت:دست
از این کارهایتان بردارید، که بد میبینید. من به اوگفتم:بدترازاین هممیشود؟
مادرسال شصت(۶۰)،شاهداعدام روزانه دویست(۲۰۰)وسیصد(۳۰۰)نفربودیم ،
فکرمی کنیدوانتظارداریدکه وضع ازآن بدترشود؟ ولی فرج گفت:که روزهایی در پیش داریم
که سال شصت در مقابلش هیچ است. فکر کنم روزهای اول و دومی آخرتیرماه ویا اول مرداد
۶۷بودکه مارا به مقابل روبهروی جهاد برده بودند.بعد بچه گفتند:ما باید با هم چکارکنیم
تادرمقابل این توهین، اعتراض جمعی کنیم؟تصمیممان برآن شد که به سه شکل اعتراض
کنیم:
اول:درون
اتاقها مستقر نشویم بلکه درراهرو زندگی کنیم.
دوم:هواخوری
را تحریم کنیم.
سوم :و
دیگر اینکه دو روز اعتصاب غذا نماییم.
آنگاه
که به ماغذا میدادند،ما پس میفرستادیم.البته دراین باره،من دربازجویی پلیس گفتم:مادو
نفربودیم،اماالان یادم میآیدکه ازبندماسه نفربردند.درهمین رابطه روز۱۷مردادناصریان
ولشکری به بند آمدند.درمورد حمید عباسی مطمئن نیستم. ما به ناصریان اعتراض کردیم؛
که چرامارابه بند رو به روی جهاد آوردند.تعداد بچه های معترض بسیار زیادبود.دراین
میان شاید بیش ازنصف بچههای بند آمده بودند.
دادستان می پرسد:ببنید علت انتقال شمابه
بندجهاد را میدانید که چه بود ؟
احمد:من فکر میکنم؛شاید به این دلیل باشد که
میخواستند ما را به بند جهاد ببرندتا از اعدامها مطلع نشویم. شاید به این دلیل
باشدکه دربندیک (۱)، میتوانستیم،بیشتر رفت وآمدها را متوجه شویم. چنانچه بعدها
فهیمیدم اعدامها زودترآغازشده بود و بند ماخبرنداشت.فکر میکنم،تنها بند ما بود
که ازموج اعدام خبر نداشت ونمیدانست چون ساختمان ما ازسایر بندها جدابود. بندمایک
طبقه بود و طبقات دیگر بالاقرارداشت و آنها خیلی چیزها را میدیدند اما ما چیزی
نمیدیدیم.
دادستان:شمادرتوضیح قبلی تان گفتید:دربندجهاد،پاسدارهاوناصریان،داوود
لشکری و نوری میآیند.این سه تن درچه ارتباطی به آنجا می آمدند؟
احمد:صدالبته برای ایجاد وحشت درجمع ما.من باید
اصلاح کنم که آنها به بند یک(۱)،میآمدند.این بند رو به روی جهاد نبود. در آنجا
یکی بند یک و دیگری مقابل جهاد بود. اعتراض همه ما برآن بود که به بند جهادنرویم.دلیلش
هم عمدتا این بود که نمیخواستیم بازندانیان عادی قاطی شویم و کارکنیم.به همین خاطر نامبردگان آمدند تهدید کنند.دراین میان حتی
فریدونی را مورد ضرب وشتم شدید قراردادند.
دادستان: زمان این مسئله کی بود؟
احمد:فکرمیکنم آخر تیرماه بود،شاید روزهای ۲۵
ویا ۶۲تیر بود.
دادستان:وقتی شمابحث جهادرا میکنید،آیامنظورتان بند روبروی بند جهاد
است؟
احمد: بلی
دادستان:لشکریان،ناصریان ونوری به بند ۱میآیند،تاشما را تهدید کنند؟
احمد: دقیقا.
دادستان:آیاخودشما شرح موضوع بالاراباچشم خودتان دیدید یا برای شما
تعریف کردهاند؟
احمد:خودم آنجا بودم...ناصریان ولشکری و نوری میآمدند وما رامورد
ضرب و شتم قرارمیدادند...
دادستان: حمید عباسی را دیدی؟
احمد:حمید عباسی رادر بند دیدم،اما دقیقا یادم نیست کسی رازد یا نه،مطمئن
نیستم.اونزدیک ۱۰۰متری من بود ودربرابراین همه جمعیت موجود دربند، نمیتوانستم همه بند
را ببینم.
دادستان:ناصریان ولشکری و نوری به بند شمامیآمدند؟
احمد: بلی آمدند.
دادستان:آیا اینها آمدند، چشم بند داردند؟
احمد:ما در درون بند، چشم بند نداشتیم، اما دربیرون چشمبند داشتیم. همیشه
این افراد رادردرون بند میدیدیم وازنزدیک آنها را میشناختیم.مااینها را میشناختیم
ما هم رفتار و راه رفتن و سخن گفتن آنها را تماما می شناسیم!
دادستان: در مورد نقش این سه نفر میتوانید توضیح دهید:
احمد: من فکر میکنم همهاش بر اساس حدس ما لشکری مسئول پاسدارها و
مسئول امنیتی زندان و ناصریان را بهعنوان همه کاره زندان میشناختیم و عباسی
معاون ناصریان بود.
دادستان: فرج چکاره بود؟
احمد: فرج متفاوت بود وهمه پاسدارها ازاوحرف شنوی داشتند. یکی دیگر
بهنام حاجی محمود بود. بقیه پاسدارها آدمهای روستایی و یا لمپنهای شهری بودند.
دادستان: این سه نفر را میشناختید؟
احمد. بلی.
دادستان: گفتید اواخر ماه تیر ۶۷ شما را به بند روبهروی جهاد
بردند.
احمد: بلی
دادستان: گفتید ودیدید حمید عباسی (نوری)،منتظراحمد نعلبندی ایستاده
بود؟
احمد: درباره نعلبندی باید بگویم؛دربند به یک محوطه بزرگ بازمیشد.
احمد نعلبندی رایک پاسداربرد وعباسی دم درمنتظربود. این چیزی که من از حیاط از دوردیدم.
دادستان: بعد ازاین جریان احمد نعلبندی را دیدید؟
احمد: هرگز.
دادستان: رحمان چراغی را دیدید؟
احمد: هیچگاه او را ندیدم.
دادستان:بازگردیم به زمانی که شما را به "راهرو مرگ" و"کمیته
مرگ" بردند این رخداد طی چه روزی بود؟
احمد: صبح زود،شاید هشت ونیم و نه صبح بود.که ما را بردند.
دادستان:یادتان می آید بقیه زندانیان راباشمابرده باشند.آیا اسامیشان
را میدانید؟
احمد: همه بچه های بند فرعی را بردند.
دادستان : چند نفر بودند؟
احمد:دقیقانمیدانم، ولی فکرمیکنم هشتاد(۸۰) تا نود(۹۰)نفربودیم.بدلیل تنگی جایمان،ما درموقعیتی نبودیم تا نفرات را
بشماریم...
دادستان:اسامی آن ها یادتان است؟
احمد:نه دقیق!یکی به نام باقرقندهاری،دانشجوی روانشاسی بود.این را
من دیگرهیچجا ندیدم.سیاوش به همراه محمد کرامتی مسئول مطبوعات بود که اسامی آنها
را نیز بعدا ندیدم.
دادستان: آن روز صبح از کریدور،کی شما را به رهروی مرگ برد؟
احمد:همین پاسداران معمولی بودند. کسی از مقامات زندان نبود. پاسداری
به نام "محمدعلی" بود. پاسداردیگری هم بود ما به او "رُبوت"میگفتیم.این
پاسدارهر موقع به بند میآمد یک سره قفسهها راخراب میکرد وکاردیگری انجام نمیداد
به همین دلیل به او "رُبوت" میگفتیم.
دادستان: بعد در آن راهرو چی پیش آمد؟
احمد: ما وارد شدیم به فاصله دو متری ما را نشاندند. "راهرو مرگ"
راهروی بسیار بلندی بود.تفریبا ما را دویست سیصد متری راه بردند.
دادستان: اسامی را به خاطر دارید، بگویید یا بخوانید؟
احمد: غلام عبدالحسینی- قاسم محبری- محمد جنگزاده- اکبر بکلی- ناصر
بچه میرقاسم- محب علی- محمد کرامتی- حسین خوشگفتار- عباس پرو ساحلی- هادی
دهنادی. فکرمیکنم اینها گروه اول ۲۰ نفر بودند. فکر کنم .اما تنها این اسامی یادم میآید.
دادستان: این اسامی چی شدند؟
احمد: نمیدانم ،فقط میدانم آنها دیگر نیستند.
دادستان: چرا اینقدر مطمئن هستید؟
احمد:مابند یک(۱)بودیم بعد مارابه بندسیزده(۱۳)بردند. دیگرما آنها راندیدیم. همه میگفتند:آنها را اعدام کردند. حمید
عباسی گفته بود: ما بخشی از شما ها را اعدام کردیم. خدا ما را ببخشد.خدا ما را ببخشد! ما کوتاهی کردیم، شما زنده ماندید!اگر ما می خواستیم حکم
امام را اجراء کنیم، باید نصف مردم را می کشتیم.امام هنوزحکم اش برجاست واعدام ها
تمام نشده است. شما ها اگردست ازپا خطا کنید، همه شما ها را اعدام می کنیم!
دادستان: شما عباس یگانه را بعدها دیدید؟
احمد: هرگزندیدم.
بعدازدادستان،نوبت به وکلای مدافع حمید نوری رسید:
وکیل مدافع بخشی از اظهارات احمد ابراهیمی در مقابل پلیس راخواند:براساس
این اظهارات،ابراهیمی پیش از رفتن نزد "هیئت مرگ"،عکس مصطفی پورمحمدی را
در روزنامه دیده و او را میشناخته است.
ابراهیمی گفت:«که در"هیئت مرگ"شخص"مصطفی پورمحمدی"تنها
کسی بود که لباس آخوندی داشت و من فکر میکنم عکس او را قبلا در روزنامه دیده
بودم.»
احمدتوضیح داد:«که بادیگر زندانیان درباره اعضای "هیئت مرگ"
حرف زدهاندوبعد که عکس اعضای"هیئت مرگ"ازجمله عکس ابراهیم رئیسی رادیده،
متوجه شده که او هم از اعضای هیات مرگ بوده است».
وکیل مدافع به یک سخنرانی احمد ابراهیمی درسوئیس اشاره کرد وازاوپرسید:
چند نفر از افرادی که با او نزد "هیئت مرگ" رفتهاند زنده ماندهاند؟
احمد پاسخ داد: اکثر آن افراد اعدام شدهاند!
وکیل مدافع گفت:احمد ابراهیمی در سخنرانیاش در سوئیس گفته از آن جمع
تنها چهار نفر باقی ماندهاند!
احمد پاسخ داد:که تا پیش از برپایی دادگاه استکهلم فکر میکرد که
تنها چهار نفر باقی ماندهاند اما پس از جلسات دادگاه فهمیده که اینطور نیست.
وکیل مدافع:ازاحمد در باب لباس پوشیدن حمید عباسی(نوری) پرسید.
احمدگفت:«به یادندارم که اورا
با لباس پاسداری دیده باشم. فکرمیکنم که گاها کت میپوشید وزیرآن هم شاید پیراهن
یقه آخوندی به تن می کرد.شاید هم این ناصریان بود که یقه آخوندی میپوشید و عباسی
پیراهن معمولی میپوشید. جزئیات یادم نیست.»
در پایان احمد بیان داشت:« بعد از آزادی از زندان، چون جانش در خطر
بوده است. مجبور به فرار ازایران شد»احمد افزود: «خیلی از کسانی که آزاد شدند، در
سالهای بعد ناپدید شدند. دایی همسرمن یکی از این افراد بود.»
در فضای پیرامون دادگاه حمید نوری ، آنچه در بحث ها جاری است:
بازماندگان کشتار۶۷وخانوادههای
کشتهشدگان امیدوارند دادگاه نوری نقطهای برای آغازرسیدگی بینالمللی به کشتارهای
دهه۶۰ بهخصوص کشتارتابستان ۶۷ ومجازات عاملان و آمران آن باشد.
بر پایهی
یادداشتهای پیشینم برآنم:
دادخواهی
همین است! هم صدا شدن با مادران، پدران، همسران و فرزندان همهی ایرانیان خفته در
خاورانهای ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیهی
اروپا که نمایندهاش در جریان مضحکهی نشست قاضی مرگ ابراهیم رئیسی برتخت قوهی
اجرایی مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بودهاند .
باری کارما از امروز با دادگاه و محاکمه حمید نوری در
استکهلم تازه آغاز شده است، پژواک صدای دادخواهی همهی مردمان رنج کشیده و داغدار،
به وسعت ایران باشیم
بیست ویکمین جلسه دادگاه حمید نوری با
جملاتی ازاحمد ابراهیمی درباب عدالتخواهی وتشکرازدادگاه سوئد به پایان رسید.جلسه
بعدی دادگاه نوری قراراست روزپنجشنبه ۳۰ سپتامبر/۸ مهربرابربا ۳۰سپتامبر۲۰۲۱با
شهادت فریدون نجفی آریا ازکشوراسترالیا پی گرفته شود.
تا یادداشتی دیگر ...
لینک یادداشت های
دادگاه حمید نوری دراستکهلم :
https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر