فرزندان نسل خاکستری
مهدی اصلانی
نگاهی به برگذاری مراسمِ بزرگداشت بیستمین کشتار تابستان سال 1367 از طرفِ جمع مستقلی از جوانان و دانشجويان و فرزندان جان باختگان توسط کانون 67 در کلن
به سالن که وارد میشوی انگار بوی سوختن ستاره میآید. بوی شمع سوخته و گلِمیخک، فضا را پُر کرده است، و جنبوجوشِ تعدادی دختر و پسرِ جوان، که بیقرار، نگران اجرای برنامهشان هستند. لباسهای متحدالشکل آن ها چشم نواز است. همه خاکستریپوش هستند. نه سیاه. نه سفید. چرا که اینان فرزندانِ سالِ چاقو هستند و خاکسترنشینِ فراقِ پدر!
بر خلاف مراسمِ سنتی و آیین های بزرگداشتِ سیاسی و ترکیبِ غیرِجوانِ اینگونه مراسم، برای اولین بار تعدادِ جوانان اگر نه همطراز با میانسالها که به تعدادِ قابل شمارش و پُر تعداد گلآذین مراسم هستند. همه چیز دست جوانانی است که مرگفروشان اسلامی پدرانشان را از آنها ربوده و جوانیشان را به تاراج بردهاند. مراسم را میتوان بدین لحاظ متفاوت از مراسمها و آیینهای بزرگداشت شمرد.
حدود 200 صندلی در سالن چیدهاند و همگیشان دلواپس آن هستند که سالنشان پُر نشود. آخر با آنکه از مدتها قبل برنامهشان را به اطلاع عموم رساندهاند. چندین برنامه دیگر، که اگر نگوییم با بدجنسی و شیطنت که با شلختگیِ سیاسی از طرفِ برگذارکنندگان، با این تاریخ تلاقی کرده است. اگر اجرای همزمانِ کنسرت پیانو توسط یک جوان ایرانی در کلن را به مشکلات سالن و عدم اطلاع!! برگذارکننده مرتبط بدانیم، بدسلیقگیِ هواداران یک حزب سیاسی در اعلامِ همزمان برنامهای مشابه برای بزرگداشت جانباختگان حزبشان غیرقابل توجیه میباشد. هواداران این حزب با اطلاع از این که این جوانان از چهار ماه قبل به تدارکِ برنامه و اعلام علنی آن اقدام کردند، درست در کمتر از دوهفته مانده به برنامه در همان روز و ساعت اقدام به برگذاری مراسمی دیگر نمودند. ای کاش ما توان آن را داشتیم که در هر شهر چندین برنامهی موازی را برگذار کرده و تمامی سالن هایمان مملو از کسانی بودکه با حضورشان به آن پلیدی کمیاب در تاریخ معاصر نه! بگویند. اما ما جنبشِ کمزوران فاقدی چنین توانی هستیم.
اعلام برنامهی همزمان در کلن از طرف هواداران یک حزب سیاسی با هر نیتی که شکل گرفته باشد ناظر به هیچ دستآوردی جز تقویت کینه و پراکندگی نیروها در محکومیت یک جنایت تبهکارانه نخواهد داشت.
برنامه هنوز آغاز نشده است که تمامِ صندلی های سالن پُر شده و چشمان شکوفه، و نوید و پژمان و مینا و آنا و دیگر آهو بچهگانِ نسل خاکستری از برق لولو می زند و میدرخشد. تعدادی به ناچار به شکل ایستاده در کنارههای سالن برنامه را پی میگیرند.
چه نام های لطیفی دارند این بانوان خاکستریپوش. مینا، شکوفه. و چقدر گل پرتاب میکنند برای عموها و خالههایشان، کسانی که شکوفه های جانشان، پدرانشان را در تابستان بد با داس مرگ درو کردند.
شکوفه منتظری! کسی که مرگفروشان اسلامی در تابستان 67 پدرش را از وی و برادر یک سالهاش دزدیدند و خود در زمان وقوع جنایت 4 ساله بوده و در این سالها هماره دادخواهِ خونِ پدر بوده است، مراسم را با نوشتهای پُرخون و زنده آغاز میکند.
پس از شکوفه، محمدرضا معینی، که خود از زندانیان سیاسی سال 60 و از منسوبینِ خانوادهی مرگِخودآگاهانِ تابستان 67 و فعالین حقوق بشری و عضو گزارشگران بیمرز میباشد، به پشت تریبون فرا خوانده شد. موضوع سخنرانی رضا معینی، تحتِ عنوانِ "دادخواهی، تلاشی برای امروز" در راستای علایق سالیان اخیر سخنران ایراد شد.
رضا چند سالی است که تمامی دغدغهاش، مبحث دادخواهی و راهکار های قانونیِ جهانی شدن شکایت علیه آمران و مجریان، و تبدیل شاهد به شاکی بوده است.
سخنران بعدی محمدرضا نیکفر، از مسئولینِ اصلی رادیو دویچهوله و از برنامهسازانِ رادیو زمانه بود. دکتر نیکفر که از دانشآموختگانِ رشته فلسفه در آلمان میباشد، در میان سخنرانان اصلی و مجریانِ برنامه که همه به نوعی مرتبط با ماجرای زندان و مقولهی زندانی سیاسی و مسائل آن قرار داشتند تنها مورد استثناء در ترکیبِ اصلی سخنرانان به حساب میآمد. "یاد آن تابستان" تمِ سخنرانی آکادمیک و طولانی محمد رضا نیکفر بود. با آن که متن مقالهی از قبل آماده شدهی نیکفر چندان طولانی نبود، اما نحوهی ارائه مقاله و بیانِ تؤام با مکث و آرامخوانیِ سخنران، باعث شد تا با توجه به فشردگی و طولانی بودن برنامه، سخنرانی نیکفر زمانی بیش از دوبرابرِ وقت تعیین شده به سخنرانان دیگر را به خود اختصاص دهد
محمدرضا نیکفر در بخش هایی از سخنانش به اهمیت آرشیو کردن یاد و مفهوم آرشیو و اهمیت آرشیوی خاطرات و یاد ماندهها اشاره داشت.
مرجان افتخاری (پروین خسروی) از زندانیان دههی شصت سخنان خود را به موضوع دادخواهی و امکانِ محاکمه سران حکومت در دادگاهی نظیر دادگاه راسل اختصاص داد. مرجان افتخاری به محاکمه تمامی عوامل جنایت در تمامی سالهای حکومت در دادگاهی جهانی تأکید کرد.
پژمان سلیم، حقوقدان جوانِ مقیم لاهه که پدرش را در سالِ تبر و در دههی سیاه 60 اعدام کرده اند، سخنان خود را تحت عنوان راهکارهای حقوقی برای دادخواهی در عرصه بينالمللی و داخلی ارائه کرد. پژمان در صدد آن است تا بتواند با شکایت به نهادهای بین المللی قاتلان پدرش را به محل اقامت و تحصیلش_لاهه_ بکشاند. آخر صندلیهای دادگاه لاهه محل اقامت و تحصیلِ پژمان، خمیازه کشان نوبت نشاندن جانیان را به انتظار نشستهاند.
اجرای روخوانی متنی احساسی و رمانتیک بین پدری که اعدام میشود با دخترش فرصتی را ایجاد کرد تا صدای ماندگارِ علی ستاری ( علی کَسام) که نقش پدر را ایفا میکرد پس از مدت ها شنیده شود. علی ستاری مجری اولین میتینگ بزرگ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به مناسبت سیاهکل در دانشگاه تهران بود.
مهدی اصلانی (گزارشگر) یکی از جان بدر بردهگان از کشتار تابستان 67 که در زمان وقوع ساکن بند 8 زندان گوهردشت یکی از دو محل اصلی کشتار در تهران بود، از مشاهدات خود و ویژگی سه بند 7 و 8 و فرعی 20 نزد نیروهای چپ در گوهر دشت سخن به میان آورد. وی سخنان خود را با اشاره به حضور علی ستاری در مراسم اینگونه آغاز کرد که: دیدن علی در پشت تریبون وی را برای لحظاتی از خود بیخود کرده و به دانشگاه تهران در سال 57 برده است. زمانی که نام فدایی برای همنسلان او حرمت بوده و غرور فدایی هنوز به گدایی نیفتاده بود. او در روایت خود از راهروهای مرگ و کتاب در دست انتشارش کلاغ و گل سرخ و همچنین از فدایی اقلیت جهانبخش سرخوش گفت: که چگونه در پی یک حادثه جایشان تغییر کرده و سهم زندگی و مرگشان را با هم تاخت زدهاند. هیئت مرگ جهان را به جهانِ دیگری که بدان باور نداشت میفرستند.
گروه موسیقی جوان تپش 2012 و خواننده جوان و تازه به شهرت رسیدهاش شاهین نجفی با عنوانِ "موسيقی اعتراض" اجرای زنده ای از آثار تازه خود را عرضه کردند که بسیار مورد توجه حاضران قرار گرفت.
در فواصل برنامه ها، میانپردههایی با عنوان خاوران توسطِ پیرجوانانِ خاکستریپوش که از کودکی به جوانی پرتاب شدهاند در 4 اپیزود تلنگری بود به حافظههای هنوز له نشده.
در فواصل استراحت دیدار و حضور سه نسل از مرتبطین با مقوله زندانی سیاسی از دیگر نکات قابل تأمل برنامه بود. پیشکسوتها و موسفیدهای زندانهای سیاسی ایران از اصغر ایزدی و محمد آزادگر و علی ستاری و عاطفه جعفری گرفته تا هادی امینیان و منیره برادران و مینا زرین و سیاوش محمودی و ...نسل سومی که در جستجوی یافتن همرزم پدرش سراغ از پدر نادیده گرفته و به شکارِ لحظات و خاطراتِ بیان نشده از پدر میگردد.
فضا چنان صمیمی است که همه یکدیگر را عمو و خاله صدا میزنند.
عمو! پدر مرا دیدهبودی؟ میدانی چگونه اعدامش کردند؟ مادر میگوید: 5 شهریور بود.
بند 7 و در اولین روز چپکشی در زندانِ گوهرکُشِ گوهردشت.
عمو! ما دو نفر پسر های خطیبی هستیم. هیچوقت شما با بابا در یک بند بودهاید؟
عمو! میدانید بابا در مقابل هیئت مرگ چه گفته و چه کرده که اعدامش کردند؟
عمو! بابای من چطور؟ هیچوقت اورا دیده بودید؟. 20 سال حکم داشت. اوین.
وچه انرژی بیپایانی دارند و چه جانسختاند این خاکستریپوشها!
و در پایان وقتی که اشک امانِ شکوفه را بریده است خطاب به وی میگویم:
شکوفه، حالا که برنامه خوب برگذار شده دیگر اشک برای چیست؟ -
آخه عمو دلم میخواست الان به همراه امید و مامان می رفتیم دیدن بابا خاوران. دلم داره پر میزنه برای خاوران میخواستم آنجا باشم. حیف!
به آرامی از صندلیهایمان برمیخیزیم و به احترامِ فرزندان نسل خاکستری کلاه از سر برمیداریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر