نامه به دهه هشتادیها
«از آینه بپرس،
نام نجات دهنده ات را»
رضا شهابی و کیوانمهتدی
امروز
اما فرق میکند. امروز واقعاً حرفی برای در میان گذاشتن با شما داریم. شاید امروز
در کنار خشم و امید، اندکی احساس سرخوردگی داشته باشید، یا احساس تردید، یا یکجور
احتیاط. اینها عواطف انسانی هستند، و حضورشان نشان از ویژگیهای انسانی و عقلانیت
در مبارزه است. سیر تحولات پیش رو سریع، غیرمنتظره، پیچیده و متناقض خواهد بود. و
اکنون زمان پرسشهای سخت فرا رسیده. مثلاً امروز نگرانیم که چگونه دستاورد ملموس
جنبش را حفظ کنیم؟ آیا خواسته ی ما محدود به انتخابِ آزادانه ی سبک زندگی است یا
قرار است ساختارهای تبعیض آمیز و خشونتبار از ریشه دگرگون شوند؟ مبارزهه ای جداجدا
چگونه میتواند به صورت پیکارهایی عمومی درآید که سرکوب نشود و حرف خود را به کرسی
بنشاند؟ و البته آن مسئله ی آشنا که هرچند برای همه روشن است که چه نمیخواهیم، اما
به سختی میتوان بیان کرد که دقیقاً چه چیزی میخواهیم؟
نسخه ی پیچیده شده ای برای این پرسشها وجود ندارد. اما قرار
نیست چرخ را از نو اختراع کنیم و خود را تافته ای جدا بافته از تاریخ مبارزات
ایران و جهان بدانیم. از این منظر ، این روز مشخص برای اندیشیدن به پرسشهای کنونی موضوعیت دارد: روز جهانی کارگر که یادگار مبارزه برای کاهش ساعت کار روزانه از ده ساعت به هشت ساعت است. ـــ باز هم یک مناسبت دیگر؟ مگر چند درصد از جامعه ی ما روز کارگر را جشن میگیرند؟ چند درصد این روز را متعلق به خود میدانند، یا اصلاً از وجود چنین روزی خبر دارند؟ من که کارگر نیستم، به من چه ربطی دارد؟
عجله
نکنید. این روز بیشتر از آنچه به نظر میرسد، به امروز ما مرتبط است، و احساس
بیگانگی ما با آن خود بیانگر نکاتی درباره ی مشکلات و امکانات پیش روی ما است.
ماجرا فقط به شباهت سیر وقایع با تجربه ی امروز ما محدود نمیشود، ضمن آنکه شباهتها
قابل توجه هستند؛ مثلاً نزدیک به صد و چهل سال پیش در شیکاگو برای منحرف و پراکنده
کردن اعتراضات مردم، یک بمب گذاری مشکوک را به نام معترضان علَم کردند، و به همین
بهانه، علاوه بر شلیک مستقیم به معترضان، تعدادی از رهبرانشان را دستگیر کردند و
عده ای بیگناه را به جرم بمب گذاری اعدام کردند، عده ای که اصلاً در صحنه بمبگذاری
حضور نداشتند. اندکی آشنا نیست؟
قصد
ما تکرار مشابهت هایی نیست که در هر صورت در شیوه های مقاومت و اشکال سرکوب در
تاریخ مبارزات آزادیخواهانه و برابری طلبانه وجود داشته است. در این نامه میخواهیم
دو پرسش را در ارتباط با این روز با شما در میان بگذاریم. نخست اینکه چه چیزی روز
کارگر را به قدری برجسته ساخته که در زمره ی معدود روزهایی است که (همچون روز
جهانی زن) در تقویم جهانی هر سال گرامی داشته میشود؟ دیگر آنکه چه چیزی روز کارگر
را به پدیدهای معاصر ما بدل میسازد؟
اول
ماه مه هر سال در سرتاسر جهان گرامی داشته میشود، چون دستاورد این جنبش تمام نسلها
و تمام کشورها را دربرمیگیرد. دو ساعت کار کمتر، یعنی دو ساعت زمان بیشتر برای
آموزش خود، برای رشد تواناییها، برای ارتباط ما با یکدیگر. این دستاورد مستقل از
جنسیت، ملیت، شرایط تاریخی و جغرافیایی به سود تمام زحمتکشان است. چنین خواسته
هایی با قانونگذاری به دست نمیآید، و این روز گرامیداشت مبارزه ی لازم و خون ریخته
شده برای تثبیت چنین خواسته ای است.
کاهش
ساعت کار روزانه برای هر فردی با هر مرام و باوری قابل فهم است. با تثبیت این
خواسته فضای بیشتری در ذهن ما باز میشود. ما مستحق شرایط کاری بهتری هستیم که ساعت
کار روزانه تنها یک تجلی از آن است: امنیت شغلی و استخدامی، ایمنی محیط کار،
دستمزد و حقوق بازنشستگی متناسب با هزینه های زندگی، حق مشارکت در اداره ی محیط
کار و ... برای همین اول ماه مه هنوز محل منازعه با اقلیت صاحب قدرت و ثروت است.
فقط برای ارائه ی تصویری از حساسیت روز کارگر اشاره کنیم که این
روزها شاهد دستگیری تعدادی از فعالان کارگری بودیم، و دستگیری فعلی ما با اول ماه
مه پارسال (1401) مرتبط بود، و پرونده سازی و دستگیری قبلی ما نیز به اول ماه مه
سال 1398 برمیگشت. به بیانی، صرفِ یادآوری این روز همیشه همچون خط قرمز اقلیت صاحب
قدرت و ثروت در جامعه ما بوده است.
شاید امروز خواسته ی کاهش ساعت کار روزانه پیش پاافتاده به نظر
برسد، اما این سادگی از آن رو است که معما چو حل شود آسان شود. در آمریکا و اروپای
نیمه ی دوم قرن نوزدهم، همچون امروز ما، مردم با مشکلات و مطالبات انباشته ی
فراوانی دست به گریبان بودند، و انتخاب یک خواسته ی مشخص به معنای کنار گذاشتن
بسیاری از مطالبات دیگر بود. به علاوه، چرا این خواسته ی مشخص باید ماهیتی اقتصادی
داشته باشد، و نه مطالبه ای اجتماعی،حقوقی یا سیاسی؟ بنابراین شکل گیری این جنبش
حاصل درکی عمیق از جامعه ی زمانه ی خود، و تصمیماتی گاه دشوار برای تبدیل آن به یک
خواسته ی فراگیر بود (مثلاً چرا مطالبه ی زمین برای دهقانان یا حق رأی عمومی در
اولویت قرار نگرفت؟). جامعه ی امروز ما به قدری پیچیده شده که به سختی میتوان به
یک مطالبه ی فراگیر واحد با توانایی همگرا کردن تمام اقشار و نیروهای اجتماعی
اندیشید، اما الگوی رفتار کمپین هشت ساعت کار روزانه هنوز آموزنده است. این
دستاوردِ ماندگار نتیجه ی چند راهپیمایی و اعتصاب محدود نبوده است. در واقع بیش از
بیست سال فعالیت مستمر در پشت آن خوابیده که بدنه ی اولیه ی آن را کارگرانی تشکیل
میدادند که در جنگ داخلی آمریکا علیه بردگی جنگیده بودند، و بلافاصله بعد از جنگ
توان تشکیلاتی خود را در راستای این کارزار هدایت کردند. با وجود تمام اینها، چنین
جنبشی بدون حمایت طبقه کارگر در سایر نقاط دنیا نمیتوانست به تنهایی موفق شود.
مورد آخر از آن رو حایز اهمیت است که امروز نیز به متحدان بین المللی نیاز داریم،
اما متحدان ما نه دولتها، بلکه مردمی هستند که خودشان طعم تبعیض، بیعدالتی، و
خشونت ساختاری را چشیده اند. شرط اولیه ی هر جنبشی استقلال است و نمیتوان بر سر آن
با دولتها و قدرتها معامله کرد.
تا
اینجا را خلاصه کنیم پیش از آنکه بیش از این حوصله تان سر برود: اول ماه مه در تقویم جهانی ماندگار شد چون یک مطالبه ی مشخص با
ماهیت اقتصادی بود
که توسط طبقه اکثریت و متشکل با
منافع مشترک، به مدت چند دهه دنبال
شد، و با حمایت طبقات مزدبگیر در سایر نقاط دنیا توانست به دستاوردی ماندگار برسد که همگان تا امروز از مزایای
آن بهرهمند هستیم.
***
و اما پرسش دوم: روز کارگر چه ارتباطی به شما انبوه جوانانی
دارد که اغلب نه کار و درآمد ثابتی دارید، نه خود را به عنوان «کارگر» میشناسید؟
اصلاً چه اهمیتی دارد که خودمان را در نسبت با شغل نداشته ی خود تعریف کنیم؟
تصور عمومی ما از کارگر کسی است که همچون چارلی چاپلین در فیلم
عصر جدید صبح تا شب یک کار تکراری و از خودبیگانه را انجام میدهد، مثلا یک مهره را
سفت میکند. اما تعریف دقیقتر کارگر کسی است که برای زنده ماندن در این جامعه نیازمند
کار کردن یا فروش نیروی کار خود به دیگری باشد، خواه کارگر یدی باشد، خواه کارمند
پشت میز نشین، خواه قرارداد بلندمدت داشته باشد، و خواه نیروی کارِ روزمزد یا
آزادکار (فریلنس). از این زاویه، کدام یک از ما میتوانیم بدون کار کردن در این
جامعه زنده بمانیم، یا حتی در صورت زنده مانی، به قدری استعدادها و تواناییهای خود
را شکوفا کنیم که شایسته ی نام زندگانی باشد؟ این روز در اصل متعلق به هر کسی است
که به صورت روزانه، توان و فعالیت انسانی اش برای بقا در جامعه به گروگان گرفته
شده.
آن تصویر کلیشه ای و قدیمی از کارگر، در کنار دشواریهای فراوانی
که دارد، اغلب با شغلی ثابت، توان تأمین حداقلهای زندگی خود و خانواده، و هویتی
مبتنی بر شغل همراه است که میتوان آن را در قالب جهانبینی یا نظام اخلاقی کارگران
درک کرد. وضعیت امروز ما چنان است که گویی گُل به تاراج رفت و خار ماند، گنج به
تاراج رفت و مار ماند. یعنی ضمن محرومیت از مزایا و دورنمای نسبتاً باثبات زندگیِ
کارگری، بیش از هر زمان دیگری نیازمند فروش نیروی کار خود برای بقا در این جامعه
هستیم. در آن تصویر قدیمی، کارگران ثروت جهان را خلق میکردند، اما خود به نسبت از
مواهب آن بی بهره بودند. امروز بسیاری از ما نه تنها از مواهب جامعه بی بهره
هستیم، بلکه سازوکارهای تبعیض آمیز جامعه جلوی فایده رسانی و مفید بودن ما را برای
اجتماع خویش گرفته است. در چنین شرایطی زندگی ما از آخر آن شروع میشود، بسیاری از
ما خود را مرده ای بالقوه میدانیم که برای ورود به این جامعه ابتدا باید نیروهای
زنده ی خود را نابود کنیم. وضعیتی شبیه به گفته ی فروغ فرخزاد:
چون جنینی پیر، با زهدان به جنگ
میدرد دیوار زهدان را به چنگ
زنده، اما حسرت زادن در او
مرده، اما میل جان دادن در او
شاید
برایتان جالب باشد که بدانید، واژه ی «کارگر» در دهه ی1320 ممنوع اعلام شده بود.
یعنی حتی به کار بردن این کلمه جرم تلقی میشد. تلاشهای فراوانی صورت گرفت تا
مزدبگیران به جایگاه خود به عنوان مهمترین رکن تولید ارزش اجتماعی واقف شوند، و
بتوانند به کارگر بودن خود افتخار کنند. امروز، بار دیگر نیازمند احیای این عزت
نفس هستیم. از هر قومیت، جنسیت، و باوری که باشیم، ما انسانیم و فعالیت زنده ی ما
مهمترین رکن این جامعه است، و هیچکس حق ندارد جلوی منتفع شدن ما از مواهب جامعه را
بگیرد، یا مانع فایده رسانی ما به اجتماع خود شود. شکوفاییِ تواناییهای انسانی و
اجتماعی ما در این جامعه نیازمند هویتی مبتنی بر کار و حسی از رشد و توسعه ی
وابسته به حرفه است.
***
یک جنبش نسلی تنها در ارتباط تنگاتنگ با شکافهای اجتماعی و
تفکیکهای ساختاری معنای حقیقی خود را مییابد، که تا به امروز مغفول مانده ترین
آنها هویت جمعی مبتنی بر شغل یا جایگاه طبقاتی بوده است. واقعیت این است که تمام
تحولات عمده ی تاریخی ماهیتی طبقاتی داشته اند. مبارزه در محیط کار، علاوه بر خلق
هویتی جمعی، گاه میتواند ضمن پرهیز از منازعات خونین خیابانی، دستاوردها و اثراتی
ماندگارتر داشته باشد. برای نمونه، جایگاه امروز رانندگان اتوبوسرانی شرکت واحد
قابل مقایسه با جایگاه بیست سال پیش آنها نیست (از نظر مزایا، میزان حقوق و پرداخت
به موقع آن، منزلت اجتماعی و..). پیشرفت و تثبیت این جایگاه نتیجه مبارزه مستمر و
جمعی آنها، و تمرین دموکراسی در محیط کار در قالب سندیکای رانندگان شرکت واحد بوده
است. هویت جمعیِ صنفی میتواند همبستگی را جایگزین رقابت بی رحمانه ای کند که حیات
اجتماعی ما را تکه پاره کرده و در مقابل یکدیگر قرار داده است.
از سوی دیگر، جنبش کارگری و صنفی از حضور شما درسهای زیادی
آموخته، منجمله اینکه نباید فقط به صورت دفاعی تحرک داشته باشد و سنگبنای مطالبات
صنفی کرامت انسانی پایمال شده ی ما است. این جنبشها به تکاپو افتاده اند که پاسخی
برای بی ثبات کارها و مناسبات جدید کاری فراهم کنند که علاوه بر نسل شما، بخش عمده
ی نسلهای پیشین را نیز در بر گرفته است. این مسیر نیازمند گفتگو و همفکری طولانی
بین نسلها، اصناف، اقلیتها، و تمام زحمتکشانی است که شاید روزی تحت یک نیروی
طبقاتی متحد، بتوانند بهره کشی، تبعیض و خشونت را ریشه کن کنند. به قول شاعر
«نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن».
زیاده
گویی ما را ببخشید، کسی چه میداند، شاید اول ماه مه بعدی را با همدیگر جشن گرفتیم.
رضا شهابی و کیوان مهتدی
اول ماه مه 1402، زندان اوین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر