گفتگو با خانم گلی- بیژن خوزستان و امیر جواهری لنگرودی در باب خیزش انقلابی زن_زندگی_آزادی

https://youtu.be/s0iJukjsxR4?feature=shared

۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

نامه دریافت شده

نامه‌ای به یک برادر چماق به‌دست By محمد سلام برادر باتوم زن، می‌دانم که گرفتاری و الان باید بروی باتومی که از خون سر من «نجس» شده را آب بکشی قبل از نمازت. عیبی ندارد. راستی یادت می‌آید «علی محمدی» را که در جبهه ترکش خورد و آنقدر خون از بدنش رفت تا شهید شد؟ با همان لباس خونین دفنش کردند که غسل شهید خونش است و لباسش کفن او. برو باتومت را آب بکش که از خون دختر و پسر علی محمدی‌‌ها نجس شده. آخ روزگار. اگر علی محمدی می‌دانست که روزی روزگاری توی هم‌سنگرش باتومت را با خون فرزندان علی محمدی‌ها رنگین می‌کنی آیا حاضر بود…؟ اصلا ولش کن. خودت خوبی؟ اصل حالت چطور است قهرمان وطن؟ عرقت را پاک کن و وضو بگیر. باید به نماز بایستی. به یاد خدا. به سوی کعبه. تو مسلمانی. من هم به یاد همان خدا و به سوی همان کعبه نماز می‌خوانم. مثل تو. من هم مسلمانم. البته من نمی‌توانم وضو بگیرم. سرم را ضربه باتوم تو شکسته و دستانم که روی سرم گرفته‌بودم آش و لاش شده در گج است. ظاهرا باید تیمم کنم برادر. خیر ببینی و دمت گرم بیا زیر بال این برادر مسلمانت را بگیر ببر دم باغچه تیمم کند تا از ثواب نماز او بهره‌ای به تو برسد که هر دو مسلمانیم. دعای خیرت می‌کنم‌ها. می‌دانم که اگر خوب من را و ما را چوب بزنی شانس این را داری که «حاجی» بفرستدت مکه تو هم حاجی بشوی. به سلامتی. حج‌کم مقبول و سعی‌کم مشکور. من‌ی که روی تخت بیمارستان انداخته‌ای را هم در خانه خدا از دعای خیر فراموش نکن که من هم مثل تو مسلمانم. من هم هر شب از روی همین تخت با همان خدائی که امید داری به زیارت خانه‌اش نائل شوی راز و نیاز می‌کنم. راستی صحبت حج شد از در و همسایه حلالیت طلبیده‌ای؟ برادر ارزشی. برو خوب بزن مردم را که به حج‌ بفرستندت. عیبی ندارد. این حرف‌ها که قبل از حج باید حلالیت طلبید از همه آنانی که می‌شناسندت و قبل از مرگ باید حلالیت طلبید از همه آنانی که حقی بر گردنت دارند همه و همه این روزها کشک است. گواهی خواستی برای حاجی خودم پای برگه می‌نویسم و امضاء می‌کنم که خوب کله مسلمانان را شکستی بلکه بفرستندت به حج. آی دیگر، همین است. زندگی بی‌پیر است و خرج بسیار. باید خرج زن و بچه را درآورد. دمت گرم که داری چوب می‌زنی بر سر مردم و پولش را و پاداشش را شب خالصانه و مخلصانه می‌گذاری وسط سفره خانه‌تان. من را که فعلا زمین‌گیر کرده‌ای نمی‌توانم سر سفره‌ات باشم اما نوش‌ جانت. نوش جان زن و بچه‌ات. عیبی ندارد. دست زن و بچه تو هم در مردار من. من و تو که بچه بودیم و مردار خواری نکردیم آخر و عاقبت‌مان این شد. خداوند به آن بچه‌های معصوم تو رحم کند. بقول حافظ «وای اگر از پس امروز بود فردائی». خوب دیگر چه خبرها؟ گرم کاری؟ هان؟ آره دیگر می‌دانم. خسته شده‌ای. هی بدو این‌طرف و آن‌طرف هی داد بزن و چوب بر سر این و آن بشکان. رسّ آدم کشیده می‌شود بعد ده پانزده روز شب نخوابی و کم خوابی. راستی حالا که آماده‌باش هستی بیست و چهار ساعت و کمتر می‌توانی بخوابی وقت هم کمی داری نماز شب هم می‌خوانی؟ تو را به گلوی بریده علی اصغر امام حسین (ع) قسمت می‌دهم برای شفای مریصان اسلام و مسلمین دعا کنی. ما مسلمانان را هم که زده‌ای انداخته‌ای روی تخت بیمارستان از دعای خیر خودت محروم نکن برادر. می‌گویند خداوند خیلی زود جواب مناجات نیمه‌شب ها را می‌دهد. من هم از درد چوبی که بر کله‌ام زده‌ای خواب ندارم نیمه شب‌ها و مدام «خدا خدا خدا» می‌کنم. مطمئن هستم خدای من و تو مناجات هر دوی ما را می‌شنود و بزودی پاسخ خواهد داد. وقت کردی ای برادر برایم نامه بنویس. بخصوص برایم بگو آیه «فمن یعمل مثقال ذرة خیره یره و من یعمل مثقال ذرة شر یره» در کدام سوره آمده. از زمانی که دستانم را به ضرب باتوم شکسته‌ای نمی‌توانم قرآن بردارم بخوانم. تو به‌جای من بخوانش. امیدوارم روزی که من و تو بعد صد و بیست سال از دار دنیا می‌رویم مردم رغبت کنند یک فاتحه خشک و خالی برای‌مان بخوانند. هرچه نباشد توی باتوم زن و من باتوم خور هر دو پیرو همان مکتبیم که معصوم (ع) ش هم از خوف آخرت و هیبت حساب و حساب‌کشی‌ آن بر خود می‌لرزد و امام هشتم (ع) ش هم «ضامن» آهوی بیچاره بی‌کس و کار می‌شود که جانور بدبخت را نکشندش. از میان همه آنچه کرامت داشت این امام رضا (ع) و آنچه کرد و آنچه بود و آنچه توفیق از جانب باریتعالی به او عطا شده بود همه و همه همین «ضامن آهو» بودنش است که مثل تاج بالای القاب او می‌درخشد. قسمت شود بعد این شلوغ پلوغی و شکستن کله و دنده مسلمانان بروی پابوس همان امام ضامن آهو. خیلی برایت نوشتم. طولانی شد. ببخش من را. می‌دانم گرفتاری و باید بروی باتوم بکشی بر روی مردم بی‌دفاع بی‌پناه. برو. من هم به لطف الهی حال و روزم بد نیست. درد دارم اما در حال بهبودم. چوب خدا که نخوردم، چوب آدمیزاد بود. از چوب خدا باید ترسید که «چوب خدا صدا ندارد — وقتی بزند دوا ندارد». امیدوارم تو ای برادر چماق‌زن به دنبال دوای درد چوب الهی کوی به کوی و برزن به برزن نگردی. به حاجی و سید سلام مخصوص برسان. قربان تو یک برادر مسلمان زخمی‌ شده با ضربه‌های باتوم تو

هیچ نظری موجود نیست: